رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۹۷
#اشکان
-باشه،پس اول من
-خیلی خوب بشمار
-۱
۲
۳
آدرینا:عع پس چرا خورشیدطلوع نکرد..
-دلش نخواست خوب نوبت منع..
۱
..
۲
..
۲.۵
یهو خورشید شروع ب طلوع کردن کرد لبخندی زد و بهش نگاه کردم و با ابرو هام ب سمت خورشید نشون دادم ک جیغی کشید و مشتی به بازوم زدو گفت:
-حساب نیست تو تقلب کردی خیلی مکث کردی خوندی تازشم گفتی ۲.۵
شروع کردم بلند خندیدن اون مشت میزد ب بازوم بعد از ی دقیقه ک همینطور داشت مشت میزد دستشو گرفتم و گفتم:
-بسه دیگه جیغ جیغو ب هر حال چ با تقلب چ بی تقلب من بردم و تو باختی پس گوش بدع ب شرط من..
لبشو ورچید و دستشو بزور از دستم کشید و سرشو ب سمت جلو برگردوند..
-آدرینا ناز نکن دیگه باید شرطمو قبول کنی..
باعصبانیت گفت:خیلی خوب بگو دیگع..
-نوچ نشد تا آدم نشی نمیگم..
-مگع من حیونم..
دستمو روی سرش گذاشتم و موهاشو تکون دادم و گفتم:
-تو خرگوش بدون گوش خودمی..
چشم غره ای رفت وگفت:باشه بفرماید پرنس..
-خوشتیب..پرنس خوشتیب..خوب جونم بگه برات باید کل امروز ک از الان شروع شدع رو بامن باشی و کل امروزو بچرخیم
با تعجب نگام کردوگفت:توی شهر!؟
-آره
-اما لباسم
لبخندی زدم وگفتم:نگران ون نباش میریم خرید و راضی کردن خاله هم بامن..
یهو از روی موتور ک نشسته بود پرید روی زمین و گفت:
-آخ جون پس امروز خیلی خوش میگذرع..
-اونوقت از کجا میدونی؟
-چون قرارع با تو باشم..
احساس کردم کردم تو آسمونم و این دختر ب فکرهیچوقت ب فکر آرلمش قلب من نبود و نیست...
-اشکان..داری کجا میری؟
-خونه شما..
-چرا؟
-لباست خوب نیست تا اون زمانی ک فروشنده ها مغازهاشونو بازکنن طول میکشه..
-باشه
وارد خونه شد ک سریع گوشی رو برداشتم و ب ارسام زنگ زدم
بعد از چند بوق برداشت..
-هوم
-زهرمار..ارسام
-هان
-ارسام بهترع مثل آدم حوابمو بدی وگرنه خودت میدونی من سگ بشم چطوری میشم..
-خودت گفتی دیگه میشی سگ
-ارسام
-خاع پسرع چیع این وقت صبح سر اوردی فقط نگو باآدرینایی
-با آدرینام
-هے پس بگو آقا واسه چے زنگ زدع
-ارسام میخوام بهش بگم
-چیو؟
-ک ۱۵سال دوسش دارم
-تو گوه میخوری حالا میخوای آدین بکشتت
-دیگه برام مهم نیس هرچی بادو باد..
-زهرمار بادوباد مگه نگفتم فکرشو نکن
-نمیتونم لعنتی جرا نمیفهمی خسته شدم خسته شدم از بس خواستم از این عشق فرار کنم خسته شدم همش خودمو با دخترای دیگه سرگرم کردم من آدرینا رومیخوام..
-باشه باشه پسر ولی تو خوب آدین رو میشناسی خوب میدونی با دل جون خواهرشو دوست دارع و حاظرع بمیرع ولی خواهرش برای هیچ پسری نشه حتا پسرخالش...
-اوووف بسه حتا شدع می دزدمش اون مال منه میفهمی..
-باشه قبوله اشکان تورو خدا خل بازی درنیار
-میترسم عشفمو باور نکنه خدا لعنتم کنه همش دیدع با دخترا
پریدسرحرفم وگفت:داداش بجنگ برای بدست اوردنش بجنگ با این دنیای بی رحم
پارت۹۷
#اشکان
-باشه،پس اول من
-خیلی خوب بشمار
-۱
۲
۳
آدرینا:عع پس چرا خورشیدطلوع نکرد..
-دلش نخواست خوب نوبت منع..
۱
..
۲
..
۲.۵
یهو خورشید شروع ب طلوع کردن کرد لبخندی زد و بهش نگاه کردم و با ابرو هام ب سمت خورشید نشون دادم ک جیغی کشید و مشتی به بازوم زدو گفت:
-حساب نیست تو تقلب کردی خیلی مکث کردی خوندی تازشم گفتی ۲.۵
شروع کردم بلند خندیدن اون مشت میزد ب بازوم بعد از ی دقیقه ک همینطور داشت مشت میزد دستشو گرفتم و گفتم:
-بسه دیگه جیغ جیغو ب هر حال چ با تقلب چ بی تقلب من بردم و تو باختی پس گوش بدع ب شرط من..
لبشو ورچید و دستشو بزور از دستم کشید و سرشو ب سمت جلو برگردوند..
-آدرینا ناز نکن دیگه باید شرطمو قبول کنی..
باعصبانیت گفت:خیلی خوب بگو دیگع..
-نوچ نشد تا آدم نشی نمیگم..
-مگع من حیونم..
دستمو روی سرش گذاشتم و موهاشو تکون دادم و گفتم:
-تو خرگوش بدون گوش خودمی..
چشم غره ای رفت وگفت:باشه بفرماید پرنس..
-خوشتیب..پرنس خوشتیب..خوب جونم بگه برات باید کل امروز ک از الان شروع شدع رو بامن باشی و کل امروزو بچرخیم
با تعجب نگام کردوگفت:توی شهر!؟
-آره
-اما لباسم
لبخندی زدم وگفتم:نگران ون نباش میریم خرید و راضی کردن خاله هم بامن..
یهو از روی موتور ک نشسته بود پرید روی زمین و گفت:
-آخ جون پس امروز خیلی خوش میگذرع..
-اونوقت از کجا میدونی؟
-چون قرارع با تو باشم..
احساس کردم کردم تو آسمونم و این دختر ب فکرهیچوقت ب فکر آرلمش قلب من نبود و نیست...
-اشکان..داری کجا میری؟
-خونه شما..
-چرا؟
-لباست خوب نیست تا اون زمانی ک فروشنده ها مغازهاشونو بازکنن طول میکشه..
-باشه
وارد خونه شد ک سریع گوشی رو برداشتم و ب ارسام زنگ زدم
بعد از چند بوق برداشت..
-هوم
-زهرمار..ارسام
-هان
-ارسام بهترع مثل آدم حوابمو بدی وگرنه خودت میدونی من سگ بشم چطوری میشم..
-خودت گفتی دیگه میشی سگ
-ارسام
-خاع پسرع چیع این وقت صبح سر اوردی فقط نگو باآدرینایی
-با آدرینام
-هے پس بگو آقا واسه چے زنگ زدع
-ارسام میخوام بهش بگم
-چیو؟
-ک ۱۵سال دوسش دارم
-تو گوه میخوری حالا میخوای آدین بکشتت
-دیگه برام مهم نیس هرچی بادو باد..
-زهرمار بادوباد مگه نگفتم فکرشو نکن
-نمیتونم لعنتی جرا نمیفهمی خسته شدم خسته شدم از بس خواستم از این عشق فرار کنم خسته شدم همش خودمو با دخترای دیگه سرگرم کردم من آدرینا رومیخوام..
-باشه باشه پسر ولی تو خوب آدین رو میشناسی خوب میدونی با دل جون خواهرشو دوست دارع و حاظرع بمیرع ولی خواهرش برای هیچ پسری نشه حتا پسرخالش...
-اوووف بسه حتا شدع می دزدمش اون مال منه میفهمی..
-باشه قبوله اشکان تورو خدا خل بازی درنیار
-میترسم عشفمو باور نکنه خدا لعنتم کنه همش دیدع با دخترا
پریدسرحرفم وگفت:داداش بجنگ برای بدست اوردنش بجنگ با این دنیای بی رحم
۹.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.