رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۹۵
#آدرینا
بخواب.. بخواب آدرینا.. وای ..خدا چرا خوابم نمیبرع!!..عع اشکان از ذهنم بروبیرون دیگه...چشاتو ببند دختر بزار خوابت ببرع..عع باز چشاش میاد تو ذهنم..همینطور غلت میزدم روی تخت تا خوابم ببرع ولی انگار ن انگار سریع روی تخت تشستم و موهامو کشیدم..هوووف از خودم بدم میاد از این بچه بازیام
(چون بچه ای گلم)..ای وای خبر نداشتم تو ننه بزرگی..(نه عزیزم من الهه بهشتی هستم)..خاع خفه لولوی بی خاصیت...
از اتاق بیرون اومدم و خواستم برم پایین تا آبی بخورم ک نگام ب در اتاقش خورد یعنی هنوز اینجاست؟..باید باشه آدین منو ب اشکان سپرد..لبخندی روی لبام اومد کاش برای همیشه منو بهش میسپرد هے..ب سمت در رفتم نرو نور نیست اگه باشه چی..اگه هم باشه حتما خوابه دیگع ولش اصلا میرم تو..
دستگیر رو پایین اوردم و وارد اتاق شدم هوف این از اولیش پاورچه پاورچه وارد اتاق شدم ب اطراف نگاهی کردم عع چرا انقدر تاریکه عادتشه همیشه بدون شبخوابی بخوابه رفتم..اتاقو توی ذهنم اوردم ویادم اومد شبخوابی کجا قرار داشت ب سمت میز پا تخت رفتم و ب سختی اون دکمه لعنتی رو پیدا کردم و جیجی جیجینگ چراغ روشن شد و متسفانه روشن شدن چراغ همانا و دیدن دوتا چشم قرمز همانا جیغی کشیدم ک دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت:
-آروم آروم آدرینا منم..
سرمو تکون دادم و گفتم:چرا انقدر ترسناک شدی..
لبخند کوچیکی زد و دستی توی موهای بهم ریختش کردوگفت:
-خوابم نمی برد..سرمو تکون دادم وگفتم:منم..
بهم نگاه کرد انگار میخواست ی چیزی بگه ولی نمیتونیت..نگام ب موهاش رفت خیلی باحال شدع بود هرکدوم ی وری بودن خنده ای کردم و هردو دستامو تو موهاش فروکردم و آروم مرتب کردم ک گفت:ن ب اون کشیدنای موهام ن ب این
-واقعا متاسفم اشکان من اون روز خیلی اذیتت کردم..
-کدوم روز؟..-روز تولدنورمو هاتو توی حیاط کشیدم بهم لقب حیون دادی..خنده ای کردوگفت:خوب هستی دیگه..
-ععع موهاتو میکشما..خندید و دماغمو کشید..
-عه عه حسود خودش دماغش زشته دماغ منو میکشه..
بازم خندیدوبیشتر دماغمو کشید ک گفت:بریم موتور سواری..
-چے؟راس میگی؟..-معلومه کوچولو خانوم سریع ی لباس گرم میپوشی آرایش نمیکنی کفش پاشنه بلند ممنوع موهاتم میبندی نه نه باز خوشگلترع حالا برو..
من ک با حرف آخرش توی آسمونا بودم سریع رفتم تو اتاقم و شروع کردم ب بالا پایین پریدن وای گفت با موی با خوشگلترم من خوشگلم..وای من خوشگلم..اشکان گفت من خوشگلم..
سریع ی شلوار و سیوشرت کوتاه مشکی اسپرت پوشیدم و کلاشو سرم گذاشتم موهامو هم ی طرف ریختم و کفش اسپرت و بدون هیچ آرایشی از اتاق بیرون رفتم و سریع رفتم حیاط وای خدا این چرا انقدر جیگرع سری سمتش رفتم ولمسش کردم وای انگارباآدم حرف میزنه..
پارت۹۵
#آدرینا
بخواب.. بخواب آدرینا.. وای ..خدا چرا خوابم نمیبرع!!..عع اشکان از ذهنم بروبیرون دیگه...چشاتو ببند دختر بزار خوابت ببرع..عع باز چشاش میاد تو ذهنم..همینطور غلت میزدم روی تخت تا خوابم ببرع ولی انگار ن انگار سریع روی تخت تشستم و موهامو کشیدم..هوووف از خودم بدم میاد از این بچه بازیام
(چون بچه ای گلم)..ای وای خبر نداشتم تو ننه بزرگی..(نه عزیزم من الهه بهشتی هستم)..خاع خفه لولوی بی خاصیت...
از اتاق بیرون اومدم و خواستم برم پایین تا آبی بخورم ک نگام ب در اتاقش خورد یعنی هنوز اینجاست؟..باید باشه آدین منو ب اشکان سپرد..لبخندی روی لبام اومد کاش برای همیشه منو بهش میسپرد هے..ب سمت در رفتم نرو نور نیست اگه باشه چی..اگه هم باشه حتما خوابه دیگع ولش اصلا میرم تو..
دستگیر رو پایین اوردم و وارد اتاق شدم هوف این از اولیش پاورچه پاورچه وارد اتاق شدم ب اطراف نگاهی کردم عع چرا انقدر تاریکه عادتشه همیشه بدون شبخوابی بخوابه رفتم..اتاقو توی ذهنم اوردم ویادم اومد شبخوابی کجا قرار داشت ب سمت میز پا تخت رفتم و ب سختی اون دکمه لعنتی رو پیدا کردم و جیجی جیجینگ چراغ روشن شد و متسفانه روشن شدن چراغ همانا و دیدن دوتا چشم قرمز همانا جیغی کشیدم ک دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت:
-آروم آروم آدرینا منم..
سرمو تکون دادم و گفتم:چرا انقدر ترسناک شدی..
لبخند کوچیکی زد و دستی توی موهای بهم ریختش کردوگفت:
-خوابم نمی برد..سرمو تکون دادم وگفتم:منم..
بهم نگاه کرد انگار میخواست ی چیزی بگه ولی نمیتونیت..نگام ب موهاش رفت خیلی باحال شدع بود هرکدوم ی وری بودن خنده ای کردم و هردو دستامو تو موهاش فروکردم و آروم مرتب کردم ک گفت:ن ب اون کشیدنای موهام ن ب این
-واقعا متاسفم اشکان من اون روز خیلی اذیتت کردم..
-کدوم روز؟..-روز تولدنورمو هاتو توی حیاط کشیدم بهم لقب حیون دادی..خنده ای کردوگفت:خوب هستی دیگه..
-ععع موهاتو میکشما..خندید و دماغمو کشید..
-عه عه حسود خودش دماغش زشته دماغ منو میکشه..
بازم خندیدوبیشتر دماغمو کشید ک گفت:بریم موتور سواری..
-چے؟راس میگی؟..-معلومه کوچولو خانوم سریع ی لباس گرم میپوشی آرایش نمیکنی کفش پاشنه بلند ممنوع موهاتم میبندی نه نه باز خوشگلترع حالا برو..
من ک با حرف آخرش توی آسمونا بودم سریع رفتم تو اتاقم و شروع کردم ب بالا پایین پریدن وای گفت با موی با خوشگلترم من خوشگلم..وای من خوشگلم..اشکان گفت من خوشگلم..
سریع ی شلوار و سیوشرت کوتاه مشکی اسپرت پوشیدم و کلاشو سرم گذاشتم موهامو هم ی طرف ریختم و کفش اسپرت و بدون هیچ آرایشی از اتاق بیرون رفتم و سریع رفتم حیاط وای خدا این چرا انقدر جیگرع سری سمتش رفتم ولمسش کردم وای انگارباآدم حرف میزنه..
۱۲.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.