*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
دستی به موهام کشید که تقریبا داشت می رفت تو غذاش وگفت : میشه بیای اینطرف
- نچ جواب بوس من کو؟!
هیرسا : مگه باید جواب بدم
- اهوووم زود
خم شدم روش وصورتمو بردم نزدیک صورتش
- منتظرم
موهام کنار زد وگفت : بیا این ور شیلان
- نچ
هیرسا : تا فردا اینجا وایسی خبری نیست
رو گونه اش رو بوسیدم وگفتم : خسیس
هیچی نمی گفت منم انقدر روم زیاد بود دستامو دور گردنش حلقه کردم دستامو گرفت ومجبورم کرد کنارش بنشینم
هیرسا: گاهی وقت ها خیلی دختر بدی میشی
- مثله اون روز تو امامزاده یادته سگها دنبالم کردن پام پیچ خورد
هیرسا : یادم نیست
-خوبم یادته منو کول کردی تا رفتیم خونه جواب محبتت رو خوب دادم
لبخندکمرنگی زد وگفت : دختر بدی بودی
خندیدم ورو گونه اش رو نگاه کردم اون روز بهش گفتم برای تشکر ببوسمش اونم پرو پرو خم شد گونه اش رو ببوسم که محکم گازش گرفتم حالادجا دندونام حالت یه زخم کنار گونه اش بود
با انگشتم بهش دست کشیدم وگفتم : چقدر همدیگرو می زدیم
هیرسا : شاخه سیب باغ مش حبیب یادته
خندیدم وگفتم : اره چقدر دنبالت کرد افتادی تو جوب بهت خندیدیم
هیرسا : هنوز مزه سیب باغ اش یادمه
- چه سیب های تپل قرمزی داشت خوردن داشت
هیرسا: بی بی خاتون یادته اون پیرزن که تنها بود می رفتیم کمکش
- اره تو بیشعور قورباغه انداختی تو سبد تخم مرغ ها همش شکوندم
هیرسا : اخرش که من تنبی می شدم تا یک ماه آغول گوسفندهاشو براش تمیز می کردم
خندیدم لبخند زد وگفت : انقدردلم برای اون روزها تنگ شده می خواستم اونجا دکتر بشم به مردم روستامون خدمت کنم شدم یه آدم دیگه
- مقصر منم
نگاهی بهم انداخت وگفت : حادا دلت اومد اون همه غذای خوشمزه رو بریزی
خندیدم وگفتم : حقش بود تا وقتی اون بخواد بیاد اینجا آشپزی کنه من فقط برای خودم غذا درست می کنم
هیرسا : مشکلت با اون چیه
- ازش خوشم نمیاد مشکل از این بزرگتر
شیلان:
دستی به موهام کشید که تقریبا داشت می رفت تو غذاش وگفت : میشه بیای اینطرف
- نچ جواب بوس من کو؟!
هیرسا : مگه باید جواب بدم
- اهوووم زود
خم شدم روش وصورتمو بردم نزدیک صورتش
- منتظرم
موهام کنار زد وگفت : بیا این ور شیلان
- نچ
هیرسا : تا فردا اینجا وایسی خبری نیست
رو گونه اش رو بوسیدم وگفتم : خسیس
هیچی نمی گفت منم انقدر روم زیاد بود دستامو دور گردنش حلقه کردم دستامو گرفت ومجبورم کرد کنارش بنشینم
هیرسا: گاهی وقت ها خیلی دختر بدی میشی
- مثله اون روز تو امامزاده یادته سگها دنبالم کردن پام پیچ خورد
هیرسا : یادم نیست
-خوبم یادته منو کول کردی تا رفتیم خونه جواب محبتت رو خوب دادم
لبخندکمرنگی زد وگفت : دختر بدی بودی
خندیدم ورو گونه اش رو نگاه کردم اون روز بهش گفتم برای تشکر ببوسمش اونم پرو پرو خم شد گونه اش رو ببوسم که محکم گازش گرفتم حالادجا دندونام حالت یه زخم کنار گونه اش بود
با انگشتم بهش دست کشیدم وگفتم : چقدر همدیگرو می زدیم
هیرسا : شاخه سیب باغ مش حبیب یادته
خندیدم وگفتم : اره چقدر دنبالت کرد افتادی تو جوب بهت خندیدیم
هیرسا : هنوز مزه سیب باغ اش یادمه
- چه سیب های تپل قرمزی داشت خوردن داشت
هیرسا: بی بی خاتون یادته اون پیرزن که تنها بود می رفتیم کمکش
- اره تو بیشعور قورباغه انداختی تو سبد تخم مرغ ها همش شکوندم
هیرسا : اخرش که من تنبی می شدم تا یک ماه آغول گوسفندهاشو براش تمیز می کردم
خندیدم لبخند زد وگفت : انقدردلم برای اون روزها تنگ شده می خواستم اونجا دکتر بشم به مردم روستامون خدمت کنم شدم یه آدم دیگه
- مقصر منم
نگاهی بهم انداخت وگفت : حادا دلت اومد اون همه غذای خوشمزه رو بریزی
خندیدم وگفتم : حقش بود تا وقتی اون بخواد بیاد اینجا آشپزی کنه من فقط برای خودم غذا درست می کنم
هیرسا : مشکلت با اون چیه
- ازش خوشم نمیاد مشکل از این بزرگتر
۷.۱k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.