عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۲۵
وقتی رسیدیم اعمارت . اولین کسی که دیدم مانی بود بدون توجه به دانیال رفتم سمتش و بغلش کردم اونم منو بغل کرد . بعد از اینکه از بغل هم در اومدیم گفت « پرنسس من خیلی خوشگل شدی» مانلی« مرسی داداشی تو هم خیلی خوش تیپ شدی » همین جوری که با مانی برا هم نوشابه باز می کردیم که ، دانیال اومد . مانی یه نگاهی بهش کرد و با اخم گفت « ببین آقا پسر کاری کنی که یه قطره اشک از چشمای آبجیم در بیاد می کشمت » دانیال « چشم مراقبشم 😐» بابا اومدن بابام همه سوکت کردیم . بابام یه نگاه به من کرد و گفت « عین مامانت شدی تو روز عروسیش» مانلی « مرسی بابا، فقط کاشکی منم مثل مامان با عشق ازدواج می کردم نه از سر اجبار» فک کنم دانیال ناراحت شد چون با اخم گفت « مانلی بریم به بقیه هم سر بزنیم» با لب و لوچه ی آویزون یه بار دیگه مانب رو بغل کردم و گفتم « باز میام پیشت» مانی « منتظرتم»
دوستان گل من فقط از این به بعد بعد از ظهر ها رمان می زارم چون مدرسه دارم
پارت ۲۵
وقتی رسیدیم اعمارت . اولین کسی که دیدم مانی بود بدون توجه به دانیال رفتم سمتش و بغلش کردم اونم منو بغل کرد . بعد از اینکه از بغل هم در اومدیم گفت « پرنسس من خیلی خوشگل شدی» مانلی« مرسی داداشی تو هم خیلی خوش تیپ شدی » همین جوری که با مانی برا هم نوشابه باز می کردیم که ، دانیال اومد . مانی یه نگاهی بهش کرد و با اخم گفت « ببین آقا پسر کاری کنی که یه قطره اشک از چشمای آبجیم در بیاد می کشمت » دانیال « چشم مراقبشم 😐» بابا اومدن بابام همه سوکت کردیم . بابام یه نگاه به من کرد و گفت « عین مامانت شدی تو روز عروسیش» مانلی « مرسی بابا، فقط کاشکی منم مثل مامان با عشق ازدواج می کردم نه از سر اجبار» فک کنم دانیال ناراحت شد چون با اخم گفت « مانلی بریم به بقیه هم سر بزنیم» با لب و لوچه ی آویزون یه بار دیگه مانب رو بغل کردم و گفتم « باز میام پیشت» مانی « منتظرتم»
دوستان گل من فقط از این به بعد بعد از ظهر ها رمان می زارم چون مدرسه دارم
- ۱۱.۴k
- ۰۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط