🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت223
#جلد_دوم
برای اینکه زودتر به تهران برسیم با هواپیما راه افتادیم وقتی که به تهران رسیدیم کلید خونه رو به شاهین دادم و گفتم
اون زنیکه رو ببره اونجا حواسش بهش باشه تا من برم سراغ راحیل...
وقتی به خونه رسیدم و زنگ خونه رو به صدا در آوردم با دیدن من متعجب درو باز کرد و به پیشوازم اومد نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت
_ اینچه حال و روزیه اهورا ؟
چت شده تو ؟
عصبی رو بهش گفتم وقتی زن و بچه ام از من دورن وقتی ازشون بی خبرم انتظار داری حال و روزم چطوری باشه؟
راحیل با من بازی نکن خواهش می کنم بهم بگو که اون کجاست تو خوب میدونی من چقدر دوسش دارم و بدون اون نمیتونم همونطوری که اونم منو دوست داره و می دونم الان بدون من نفس هاش بند اومده اینکه بخوای پنهان کنی خوبی در حق دوستت نیست داری بهش بدی می کنی من باید بهش توضیح بدم که هیچ خطایی نکردم من قول دادم که دیگه خطا نکنم و خطا نکردم.
خواهش می کنم درکم کن
راحیل ناراحت نزدیکم شد و گفت
_ واقعا متاسفم که اینو میگم اما من ازش بیخبرم خبری ازش ندارم
اگه خبری ازش شد قول میدم بهت خبر بدم اما الان هیچی نمیدونم.
شاید راست می گفت شاید این بار طوری دل آیلین و شکسته بودم که حتی به دوست صمیمیش هم اعتماد نکرده بود چنان اعتمادش از من سلب شده بود و از بین رفته بود که دیگه به راحیلم اعتماد نداشت.
ناامید بدون خداحافظی از خونش بیرون زدم توی خیابونا با قدمی پیاده راه رفتم اینقدر راه رفتم که احساس میکردم پاهام گزگز میکنه از همه دنیا ناراحت بودم از پدر و مادرم که ما رو توی همچین بلایی انداخته بودن از کیمیایی که این همه نقشه سرهم کرد برای خراب کردن زندگیمون و بالاخره موفق شد از خودم که چرا حماقت کردم و راست حسینی به ایلین همه چیزنگفتم.
واقعاً تنها کسی که این وسط بی گناه بودو ساده و هیچ وقت هیچ خطایی نمیکرد آیلین معصومه ساده ی من بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت223
#جلد_دوم
برای اینکه زودتر به تهران برسیم با هواپیما راه افتادیم وقتی که به تهران رسیدیم کلید خونه رو به شاهین دادم و گفتم
اون زنیکه رو ببره اونجا حواسش بهش باشه تا من برم سراغ راحیل...
وقتی به خونه رسیدم و زنگ خونه رو به صدا در آوردم با دیدن من متعجب درو باز کرد و به پیشوازم اومد نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت
_ اینچه حال و روزیه اهورا ؟
چت شده تو ؟
عصبی رو بهش گفتم وقتی زن و بچه ام از من دورن وقتی ازشون بی خبرم انتظار داری حال و روزم چطوری باشه؟
راحیل با من بازی نکن خواهش می کنم بهم بگو که اون کجاست تو خوب میدونی من چقدر دوسش دارم و بدون اون نمیتونم همونطوری که اونم منو دوست داره و می دونم الان بدون من نفس هاش بند اومده اینکه بخوای پنهان کنی خوبی در حق دوستت نیست داری بهش بدی می کنی من باید بهش توضیح بدم که هیچ خطایی نکردم من قول دادم که دیگه خطا نکنم و خطا نکردم.
خواهش می کنم درکم کن
راحیل ناراحت نزدیکم شد و گفت
_ واقعا متاسفم که اینو میگم اما من ازش بیخبرم خبری ازش ندارم
اگه خبری ازش شد قول میدم بهت خبر بدم اما الان هیچی نمیدونم.
شاید راست می گفت شاید این بار طوری دل آیلین و شکسته بودم که حتی به دوست صمیمیش هم اعتماد نکرده بود چنان اعتمادش از من سلب شده بود و از بین رفته بود که دیگه به راحیلم اعتماد نداشت.
ناامید بدون خداحافظی از خونش بیرون زدم توی خیابونا با قدمی پیاده راه رفتم اینقدر راه رفتم که احساس میکردم پاهام گزگز میکنه از همه دنیا ناراحت بودم از پدر و مادرم که ما رو توی همچین بلایی انداخته بودن از کیمیایی که این همه نقشه سرهم کرد برای خراب کردن زندگیمون و بالاخره موفق شد از خودم که چرا حماقت کردم و راست حسینی به ایلین همه چیزنگفتم.
واقعاً تنها کسی که این وسط بی گناه بودو ساده و هیچ وقت هیچ خطایی نمیکرد آیلین معصومه ساده ی من بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۱k
۲۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.