خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت224
#جلد_دوم




حال و روزم به حدی خراب بود که نمی دونستم باید چیکار کنم
خودمو زندگیمو انگار که گم کرده بودم.

تنها دلخوشیم به ماشینی بود که آیلین با خودش برده بود من می تونستم باهاش بفهمم کجاها رفتن و الان کجاست.

باید به پلیس خبر میدادم چقدر دردناک بود اما مجبور بودم برمو گزارش کنم دخترم و همسرم گم شدن
دلم میخواست به خونه برگردم خونه ای که توش آیلین نبود و به جاش کیمیایی بود که زندگیم و از هم پاشیده بود.

دلم می خواست توی خیابون بچرخم و بچرخم انقدری که یا ایلین و پیدا کنم یا بمیرم و
دیگه هرگز به خونه بر نگردم.

آدمی نبودم که این طور کم بیارم اما به نقطه ای از زندگیم رسیده بودم که چاره ای جز این نداشتم تمام درها به روم بسته شده بود وقتی با پلیس در مورد ماشین حرف زدم اونا با گشتن چند دقیقه ای رو بهم گفتن این ماشینی که شما میگین نزدیکیهای شیراز کنار جاده رها شده و این یعنی اینکه تنها امیدم به نابودی ونا امیدی رسیده بود.

از کارت اعتباریشم استفاده نمی‌کرد انگار شمشیر از رو بسته بود که به هیچ وجه دستم بهش نرسه

این یعنی قلبشو خیلی شکسته بودم من قلبشو شکسته بودم طوری که هرگز این کارو نکرده بودم
اما اینبار تقصیری نداشتم بخدا که نداشتم.
کاش فرصت میداد بهش توضیح بدم که این وسط من بدبخت هیچ تقصیری ندارم اما او این فرصت‌ واز من و خودش گرفته بود

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۲)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت225#جلد_دوم حتی از من توضیح نمی خواست آخ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت226#جلد_دوم بفهمم داری راجع به کی حرف می...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت223#جلد_دوم برای اینکه زودتر به تهران بر...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت222#جلد_دوم تمام این خونه و توی ذهنم پر ...

Revenge or love ? Part 6 به طرز عجیبی به شدت عصبانی شدم اگه...

"اعتراف در حین بیهوشی"همون وقتی که داشتم از هوش میرفتم کاری ...

NEW MAFIA

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط