سنگدل
سنگدل
چپتر * 18 *
ویو لونا
در باز شد، نور خیلی زیادی از توی خونه بیرون تابیده شد
یه خانم جلوی ما بود
(خانمه رو با خ/ک نشون میدم)
خ/ک: به خونه خوش اومدین اقای جئون(تعظیم کرد، از جلوی در رفت کنار)
رفتیم داخل، به خانمه با خوشرویی سلام کردم
کوک: لازم نیست بهش سلام کنی بیب... اون فقط خدمتکاره
لونا: اما اون هنوزم یه انسانه...
یه در بزرگ باز شد،کلی ادم سر یه میز نشسته بودن
یه مرد خیلی اخمالو قسمت اصلی میز بود(منظورم همونجاس که ففط یه نفر میشینه، عرض میز)
کوک:خانواده ی جئون...(پوزخندی زد)
لونا: سلام به همگی...(لبخندی زد، تعظیم کرد)
یه خانم کنار اون اقای اخمالو نشسته بود(مامان کوکه)
م/ک: پسرم... این دیگه کیه؟(لبخندی ملیح زد)
کوک یه صندلی برام کشید بیرون، اروم نشستم روی صندلی
لونا: مچکرم...
کوک: این همسرمه... جئون لونا
همه یهو خشکشون زد، دهناشون باز مونده بود
مرد اخمالو پوزخندی خطرناک زد(بابای کوک)
ب/ک: پس بالاخره سر عقل اومدی...
کوک نشست کنارم،دستش رو گذاشت روی رون پام
یه دختری روبروی من نشسته بود، از وقتی اومدیم سنگینی نگاهش رو حس میکردم، فقط به من زل زده بود و تک به تک اجزای صورت و بدنم رو انالیز میکرد
کوک: لارا... مشکلی هست؟(با عصبانیت و سردی گفت)
دختر گفت: نه کوکی...(لبخند خیلی بزرگی زد و به کوک چشمک زد)
لونا: عام... کوکی؟(نگاهش بین کوک و لارا در رفت و امد بود)
کوک:خودت رو درگیرش نکن دارلینگ...اون دنبال جلب توجه عه(اروم در گوش لونا زمزمه کرد، گوش لونا رو بوسید)
در باز شد، چند تا خانم و اقا که لباس فرم پوشیده بودند و به نظر خدمتکار بودند وارد اتاق شدند و تعظیم کردند، با لبخندی ملیح برای اون خانومی که در رو برامون باز کرد دست تکون دادم، خانم لبخندی زد و دوباره بهم تعظیم کرد
میز رو چیدند، پر از غذاهای مختلف بود، استیک_بوقلمون_سوپ_پاستا_رولت_نودل و کلی چیزای دیگه
پ/ک: از غذا لذت ببرین...
همه شروع کردند به غذا خوردن، خدمتکار ها از اتاق بیرون رفتند
چپتر * 18 *
ویو لونا
در باز شد، نور خیلی زیادی از توی خونه بیرون تابیده شد
یه خانم جلوی ما بود
(خانمه رو با خ/ک نشون میدم)
خ/ک: به خونه خوش اومدین اقای جئون(تعظیم کرد، از جلوی در رفت کنار)
رفتیم داخل، به خانمه با خوشرویی سلام کردم
کوک: لازم نیست بهش سلام کنی بیب... اون فقط خدمتکاره
لونا: اما اون هنوزم یه انسانه...
یه در بزرگ باز شد،کلی ادم سر یه میز نشسته بودن
یه مرد خیلی اخمالو قسمت اصلی میز بود(منظورم همونجاس که ففط یه نفر میشینه، عرض میز)
کوک:خانواده ی جئون...(پوزخندی زد)
لونا: سلام به همگی...(لبخندی زد، تعظیم کرد)
یه خانم کنار اون اقای اخمالو نشسته بود(مامان کوکه)
م/ک: پسرم... این دیگه کیه؟(لبخندی ملیح زد)
کوک یه صندلی برام کشید بیرون، اروم نشستم روی صندلی
لونا: مچکرم...
کوک: این همسرمه... جئون لونا
همه یهو خشکشون زد، دهناشون باز مونده بود
مرد اخمالو پوزخندی خطرناک زد(بابای کوک)
ب/ک: پس بالاخره سر عقل اومدی...
کوک نشست کنارم،دستش رو گذاشت روی رون پام
یه دختری روبروی من نشسته بود، از وقتی اومدیم سنگینی نگاهش رو حس میکردم، فقط به من زل زده بود و تک به تک اجزای صورت و بدنم رو انالیز میکرد
کوک: لارا... مشکلی هست؟(با عصبانیت و سردی گفت)
دختر گفت: نه کوکی...(لبخند خیلی بزرگی زد و به کوک چشمک زد)
لونا: عام... کوکی؟(نگاهش بین کوک و لارا در رفت و امد بود)
کوک:خودت رو درگیرش نکن دارلینگ...اون دنبال جلب توجه عه(اروم در گوش لونا زمزمه کرد، گوش لونا رو بوسید)
در باز شد، چند تا خانم و اقا که لباس فرم پوشیده بودند و به نظر خدمتکار بودند وارد اتاق شدند و تعظیم کردند، با لبخندی ملیح برای اون خانومی که در رو برامون باز کرد دست تکون دادم، خانم لبخندی زد و دوباره بهم تعظیم کرد
میز رو چیدند، پر از غذاهای مختلف بود، استیک_بوقلمون_سوپ_پاستا_رولت_نودل و کلی چیزای دیگه
پ/ک: از غذا لذت ببرین...
همه شروع کردند به غذا خوردن، خدمتکار ها از اتاق بیرون رفتند
- ۷.۸k
- ۳۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط