سنگدل
سنگدل
چپتر * ۱۷ *
ویو لونا
یهو با صدای آلارم بیدار شدم،آلارم رو قطع کردم و به ساعت گوشیم نگاه کردم
ساعت ۵بود،از روی تختم بلند شدم و رفتم داخل حمام
بعد از چند دقیقه بیرون اومدم و موهام رو خشک کردم،آرایش کردم و موهام رو حالت دادم
لباس هام رو پوشیدم،عطر زدم و حالا دیگه کاملا اماده بودم
به ساعت نگاه کردم،دقیقا۶:25دقیقه بود
از اتاقم رفتم بیرون تا برم به حیاط
در حیاط باز بود،رفتم بیرون
کوک کنار یه ماشین مشکی وایساده بود و به ماشین تکیه داده بود،فراری f80...ماشین مورد علاقم بود
از پله ها پایین رفتم و به سمت کوک رفتم
بهم زل زده بود،چشم هاش نرم شده بود و برق میزد
کت شلوار پوشیده بود و موهاش رو حالت داده بود،خوشتیپ شده بود
کوک:ت...تو...خیلی زیبا شدی
لبخند ملیحی زدم
لونا؛ممنونم...تو هم همینطور
کوک در ماشین رو برام باز کرد،سوار شدم
بعدش خودش سوار ماشین شد و راه افتاد
کوک:از اینکه روی دریا باشی که نمیترسی...هوم؟
لونا:چ...چی؟
رسیدیم لب ساحل،یه کروز خیلی بزرگ سفید اونجا بود
کوک با ماشین ما رو برد روی عرشه ی کشتی
کروز راه افتاد
کوک تمام مدت بهم زل زده بود،یهو انگشت هاش رو توی انگشتام حلقه کرد
کوک:وقتی رسیدیم اونجا از کنار من تکون نمیخوری...فهمیدی؟
دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم
لونا:این فقط یه معامله اس...پس انقدر تظاهر نکن
یهو هوای توی ماشین گرم و متشنج شد،صورت کوک قرمز شده بود و رگ گردنش بیرون زده بود
کوک:نکنه میخوای قبل از این مهمونی حسابی گند بزنی توی اعصابم...هوم؟
لونا:وقتایی که تنهاییم نیازی نیست تظاهر کنی که من همسرتم...درسته؟
با مشتش محکم کوبید روی فرمون که باعث شد شوکه بشم و از جام بپرم،ترسیدم
کوک:خانوم کوچولو منو دیوونه نکن...خودت خوب میدونی اگه عصبانیم کنی چی میشه
لونا:من فقط دارم واقعیتو میگم...
کوک:باشه...وقتی برگشتیم خونه بهت نشون میدم که واقعیت چیه
از ماشین پیاده شد و در رو به محکم ترین حالت ممکن بست
کنار عرشه وایساد و سیگاری روشن کرد،اروم قدم میزد و سیگار میکشید
بعد از چند دقیقه برگشت داخل ماشین،کروز یهو وایساد
کوک با سرعت خیلی زیادی ما رو از کشتی بیرون برد
با نهایت سرعت رانندگی میکرد
دسته ی در رو محکم گرفته بودم
لونا:ک...کوک،فکر نمیکنی خیلی داری تند رانندگی میکنی؟(صداش از ترس میلرزید)
جوابم رو نداد و در عوض سرعتش رو بیشتر کرد
لونا:کوک لطفا...من میترسم،اروم...
کوک:قبل از اینکه همه ی دندون هاتو بریزم توی دهنت خفه شو(داد زد)
ساکت شدم،کیفم رو محکم گرفته بودم توی بغلم
با اخرین سرعت ممکن رانندگی میکرد،یهو زد روی ترمز و جلوی یه عمارت خیلی بزرگ وایساد
کوک:اگه کسی بفهمه که تو واقعا همسر من نیستی یا به هر دلیلی قضیه رو لو بدی...یجوری تیکه تیکه ات میکنم که هیچکس نتونه تیکه هاتو پیدا کنه،فهمیدی؟
لونا:آ...آره(صداش یکم میلرزید)
کوک:خودتو جمع و جور کن...
سعی کردم اروم باشم
کوک از ماشین پیاده شد و در رو برام باز کرد،پیاده شدم
بهم اشاره کرد که دستش رو بگیرم،دستم رو دور بازوش حلقه کردم
به سمت در عمارت رفت و زنگ در رو زد
چپتر * ۱۷ *
ویو لونا
یهو با صدای آلارم بیدار شدم،آلارم رو قطع کردم و به ساعت گوشیم نگاه کردم
ساعت ۵بود،از روی تختم بلند شدم و رفتم داخل حمام
بعد از چند دقیقه بیرون اومدم و موهام رو خشک کردم،آرایش کردم و موهام رو حالت دادم
لباس هام رو پوشیدم،عطر زدم و حالا دیگه کاملا اماده بودم
به ساعت نگاه کردم،دقیقا۶:25دقیقه بود
از اتاقم رفتم بیرون تا برم به حیاط
در حیاط باز بود،رفتم بیرون
کوک کنار یه ماشین مشکی وایساده بود و به ماشین تکیه داده بود،فراری f80...ماشین مورد علاقم بود
از پله ها پایین رفتم و به سمت کوک رفتم
بهم زل زده بود،چشم هاش نرم شده بود و برق میزد
کت شلوار پوشیده بود و موهاش رو حالت داده بود،خوشتیپ شده بود
کوک:ت...تو...خیلی زیبا شدی
لبخند ملیحی زدم
لونا؛ممنونم...تو هم همینطور
کوک در ماشین رو برام باز کرد،سوار شدم
بعدش خودش سوار ماشین شد و راه افتاد
کوک:از اینکه روی دریا باشی که نمیترسی...هوم؟
لونا:چ...چی؟
رسیدیم لب ساحل،یه کروز خیلی بزرگ سفید اونجا بود
کوک با ماشین ما رو برد روی عرشه ی کشتی
کروز راه افتاد
کوک تمام مدت بهم زل زده بود،یهو انگشت هاش رو توی انگشتام حلقه کرد
کوک:وقتی رسیدیم اونجا از کنار من تکون نمیخوری...فهمیدی؟
دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم
لونا:این فقط یه معامله اس...پس انقدر تظاهر نکن
یهو هوای توی ماشین گرم و متشنج شد،صورت کوک قرمز شده بود و رگ گردنش بیرون زده بود
کوک:نکنه میخوای قبل از این مهمونی حسابی گند بزنی توی اعصابم...هوم؟
لونا:وقتایی که تنهاییم نیازی نیست تظاهر کنی که من همسرتم...درسته؟
با مشتش محکم کوبید روی فرمون که باعث شد شوکه بشم و از جام بپرم،ترسیدم
کوک:خانوم کوچولو منو دیوونه نکن...خودت خوب میدونی اگه عصبانیم کنی چی میشه
لونا:من فقط دارم واقعیتو میگم...
کوک:باشه...وقتی برگشتیم خونه بهت نشون میدم که واقعیت چیه
از ماشین پیاده شد و در رو به محکم ترین حالت ممکن بست
کنار عرشه وایساد و سیگاری روشن کرد،اروم قدم میزد و سیگار میکشید
بعد از چند دقیقه برگشت داخل ماشین،کروز یهو وایساد
کوک با سرعت خیلی زیادی ما رو از کشتی بیرون برد
با نهایت سرعت رانندگی میکرد
دسته ی در رو محکم گرفته بودم
لونا:ک...کوک،فکر نمیکنی خیلی داری تند رانندگی میکنی؟(صداش از ترس میلرزید)
جوابم رو نداد و در عوض سرعتش رو بیشتر کرد
لونا:کوک لطفا...من میترسم،اروم...
کوک:قبل از اینکه همه ی دندون هاتو بریزم توی دهنت خفه شو(داد زد)
ساکت شدم،کیفم رو محکم گرفته بودم توی بغلم
با اخرین سرعت ممکن رانندگی میکرد،یهو زد روی ترمز و جلوی یه عمارت خیلی بزرگ وایساد
کوک:اگه کسی بفهمه که تو واقعا همسر من نیستی یا به هر دلیلی قضیه رو لو بدی...یجوری تیکه تیکه ات میکنم که هیچکس نتونه تیکه هاتو پیدا کنه،فهمیدی؟
لونا:آ...آره(صداش یکم میلرزید)
کوک:خودتو جمع و جور کن...
سعی کردم اروم باشم
کوک از ماشین پیاده شد و در رو برام باز کرد،پیاده شدم
بهم اشاره کرد که دستش رو بگیرم،دستم رو دور بازوش حلقه کردم
به سمت در عمارت رفت و زنگ در رو زد
- ۳.۶k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط