شراب گیلاسp22
شراب_گیلاسp22
پیشونی اماندا رو بوسید و بلند شد
خیلی طول نکشید که سرش درد عجیبی گرفت...
سه روز پیش باید به بدنش خون میرسوند هرچی زمان بیشتر میگذشت شکار براش سخت تر میشد ...و کمی ضعیف تر...سرشو تکون داد و بیخیال به سمت آشپزخونه رفت هنوز هم میتونست تحمل کنه ضعفش زود برطرف شد انگار فقط یک جور هشدار از طرف بدنش بود که میخواست بهش خون برسونن....
میز صبحانه رو میچید که اماندا از در اتاق بیرون اومد
صبح بخیر ددی"
جونگکوک خندید...
"ظهر بخیر پرنسس جان"
و بعد دوباره و این بار با صدای بلند خندید
"نخند جئون جونگکوک"!!!!
جونگکوک بین خنده هاش زمزمه میکرد
"وای.....دیشب انقد...لوس....وای لوس شده بودی"!...و بعد ادای اماندا رو درآورد
"میشه اینجا بخوابی؟"
"میشه؟"
و دوباره از خنده غش کرد
اماندا بالشتک مبل رو سمتش پرت کرد
"اخرش یه روز قبل از مرگم میفهمم چطور انقد صبحا انرژی داری"
جونگکوک بالشتکو کنار انداخت"
"ظهره الان !بعدشم قیافه خوابالو الانت از کارا دیشبتم خنده دار تره....اماندا داد زد
"جونگکوککک"
_خب خب ببخشید
جونگکوک با خنده دستشو به علامت تسلیم بالا آورد
"من تسلیم تو ام بانو ی من"
اماندا با شنیدن این دیالوگ از سریال تاریخی مورد علاقه اش و کلمه "بانو"
برای خودش اخم کرد
"لعنت بهت جونگکوک"
و دنبال جونگکوک کرد میخواست گوشش رو گاز بگیره ولی جونگکوک با دستش صورت اماندا رو کنار زد
دهنت بو میده دیوانه ! اول دهنتو بشور"
اماندا دوباره داد زد
" جونگکوک"
_خب باشه ولی آروم بگیر
"عمرا"
اماندا اینو گفتو گوش سمت راست جونگکوک رو که با کمال میل به اماندا تقدیم کرده بود رو گاز محکمی گرفت...
"آخ لعنتی گوشم درد گرفت"
جونگکوک گوششو ماساژ میداد و اماندا حالا از خنده غش رفته بود مخصوصا وقتی غرغرای جونگکوک رو میشنید
"سگ تو آستین پرورش دادم"
"این همه جون بکن آخرش گازت میگیرن"
"نچ نچ باید ببرمت بذارمت پرورشگاه آدم شی"
"حقته الان بزنم لهت کنم"
و بعد نالید
"گوشم قرمز شد بیشعور"
اماندا با قیافه مظلومی که جونگکوک به خودش گرفته بود خنده بلندی کرد گوش جونگکوک رو آروم ماساژ داد جونگکوک تو لحظه ای بلندش کردو رو مبل گیرش انداخت
"گاز میگیری؟؟؟؟؟"
_نه نه غلط کردم
"خوبه که میدونی غلط کردی"
جونگکوک دستاشو رو پهلوهای اماندا گذاشت اماندا انقد حساس بود که جیغش هوا رفت
"جونگکوک جونگکوکیی...نهههه
انقدر قلقلکش داد که به گریه افتاد با دستش به دست جونگکوک میزد
"نمیگیرممممم دیگه ....گاز نمیگیرم ....بسه آخ"
جونگکوک بلندش کردو آروم به کمرش ضربه زد
برو صورتتو بشور بیا صبحونه بخوریم"
اماندا براش زبون درآورد و دوید سمت روشویی
سه روز دیگه هم گذشته بودو جونگکوک احساس ضعف شدیدی میکرد با بیحالی رو مبل لم داده بود و با کنترل تلویزیونی که خاموش بود بازی
میکرد صدای قلب اماندا رو شنید ...بوی بدنش رو حس کرد ....احتمالا تا ثانیه دیگه کلید تو قفل در چرخ میخورد...همینطور هم شد...
"هی ددی من اومدم"(بازم میگم ددی همون باباس)
جونگکوک دستشو براش تکون داد ولی خبری از شوخیای همیشه ش نبود
اماندا لباسشو عوض کردو برگشت تو لیوان آب ریختو کنار جونگکوک نشست
پیشونی اماندا رو بوسید و بلند شد
خیلی طول نکشید که سرش درد عجیبی گرفت...
سه روز پیش باید به بدنش خون میرسوند هرچی زمان بیشتر میگذشت شکار براش سخت تر میشد ...و کمی ضعیف تر...سرشو تکون داد و بیخیال به سمت آشپزخونه رفت هنوز هم میتونست تحمل کنه ضعفش زود برطرف شد انگار فقط یک جور هشدار از طرف بدنش بود که میخواست بهش خون برسونن....
میز صبحانه رو میچید که اماندا از در اتاق بیرون اومد
صبح بخیر ددی"
جونگکوک خندید...
"ظهر بخیر پرنسس جان"
و بعد دوباره و این بار با صدای بلند خندید
"نخند جئون جونگکوک"!!!!
جونگکوک بین خنده هاش زمزمه میکرد
"وای.....دیشب انقد...لوس....وای لوس شده بودی"!...و بعد ادای اماندا رو درآورد
"میشه اینجا بخوابی؟"
"میشه؟"
و دوباره از خنده غش کرد
اماندا بالشتک مبل رو سمتش پرت کرد
"اخرش یه روز قبل از مرگم میفهمم چطور انقد صبحا انرژی داری"
جونگکوک بالشتکو کنار انداخت"
"ظهره الان !بعدشم قیافه خوابالو الانت از کارا دیشبتم خنده دار تره....اماندا داد زد
"جونگکوککک"
_خب خب ببخشید
جونگکوک با خنده دستشو به علامت تسلیم بالا آورد
"من تسلیم تو ام بانو ی من"
اماندا با شنیدن این دیالوگ از سریال تاریخی مورد علاقه اش و کلمه "بانو"
برای خودش اخم کرد
"لعنت بهت جونگکوک"
و دنبال جونگکوک کرد میخواست گوشش رو گاز بگیره ولی جونگکوک با دستش صورت اماندا رو کنار زد
دهنت بو میده دیوانه ! اول دهنتو بشور"
اماندا دوباره داد زد
" جونگکوک"
_خب باشه ولی آروم بگیر
"عمرا"
اماندا اینو گفتو گوش سمت راست جونگکوک رو که با کمال میل به اماندا تقدیم کرده بود رو گاز محکمی گرفت...
"آخ لعنتی گوشم درد گرفت"
جونگکوک گوششو ماساژ میداد و اماندا حالا از خنده غش رفته بود مخصوصا وقتی غرغرای جونگکوک رو میشنید
"سگ تو آستین پرورش دادم"
"این همه جون بکن آخرش گازت میگیرن"
"نچ نچ باید ببرمت بذارمت پرورشگاه آدم شی"
"حقته الان بزنم لهت کنم"
و بعد نالید
"گوشم قرمز شد بیشعور"
اماندا با قیافه مظلومی که جونگکوک به خودش گرفته بود خنده بلندی کرد گوش جونگکوک رو آروم ماساژ داد جونگکوک تو لحظه ای بلندش کردو رو مبل گیرش انداخت
"گاز میگیری؟؟؟؟؟"
_نه نه غلط کردم
"خوبه که میدونی غلط کردی"
جونگکوک دستاشو رو پهلوهای اماندا گذاشت اماندا انقد حساس بود که جیغش هوا رفت
"جونگکوک جونگکوکیی...نهههه
انقدر قلقلکش داد که به گریه افتاد با دستش به دست جونگکوک میزد
"نمیگیرممممم دیگه ....گاز نمیگیرم ....بسه آخ"
جونگکوک بلندش کردو آروم به کمرش ضربه زد
برو صورتتو بشور بیا صبحونه بخوریم"
اماندا براش زبون درآورد و دوید سمت روشویی
سه روز دیگه هم گذشته بودو جونگکوک احساس ضعف شدیدی میکرد با بیحالی رو مبل لم داده بود و با کنترل تلویزیونی که خاموش بود بازی
میکرد صدای قلب اماندا رو شنید ...بوی بدنش رو حس کرد ....احتمالا تا ثانیه دیگه کلید تو قفل در چرخ میخورد...همینطور هم شد...
"هی ددی من اومدم"(بازم میگم ددی همون باباس)
جونگکوک دستشو براش تکون داد ولی خبری از شوخیای همیشه ش نبود
اماندا لباسشو عوض کردو برگشت تو لیوان آب ریختو کنار جونگکوک نشست
۸.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.