شراب گیلاس p20
شراب_گیلاس p20
خندید و پیشونی اماندا رو بوسید و اماندا گوشای جونگکوک با دستاش بازی داد
خیلی طول نکشید که جونگکوک دوتا دستای اماندا رو گرفت و پایین آورد
"شیطونی بسه...من کیک میخوام"
با فندکش شمعو روشن کرد...اماندا خواست فوتش کنه که جونگکوک با دستش جلوی لبای برجسته اماندا رو گرفت ..."همیشه یادت میره آرزو کنی"....اماندا خندید: آره چون شیکموامو فقط میخوام زودتر کیک بخورم چشماشو آروم بست ...کمتر از ده ثانیه بعد چشماشو باز کرد ...و بعد شمع تولدشو فوت کرد جونگکوک دستشو گرفت....چی آرزو کردی؟"
اماندا با تعجب بهش نگاه کرد...
"میخوام بدونم...!این آرزوی تولد هجده سالگیته اماندا...تا جایی که بتونم سعی میکنم برات فراهمش کنم"
اماندا با خجالت خندید: خب...شاید یه روز بهت گفتم...و در لحظه ای دستشو سمت کیک برد ...چند تا از انگشتاش خامه ای شد
"فعلا وقت بازیه"...
دستشو به سمت صورت جونگکوک برد ولی چون واکنش نشون داد به گردنش برخورد کردو کیکی شد... پس شیطونیت گل کرد دوباره اماندا"!
دستای اماندا رو گرفت و محکم نگهشون داشت پاهای اماندا رو محکم کرد ، با پاهاش با دست دیگه ش کیک رو به صورت و گردن اماندا کشید...
اماندا تمام مدت فقط جیغ میکشید
نه...نه...ببخشید ببخشید...ب"....
جونگکوک انگشتای خودشو مک زد "وای چه خوشمزه بودا"...وقتی اماندا نشست و با اخم وحشتناکی بهش خیره شد شروع کرد به قهقه زدن...حتی اماندا رو هم به خنده انداخت خیلی کم پیش میومد جونگکوک انقدر بی پروا
بخنده...از شدت خنده هاش به سختی خودش رو به گوشیش رسوند و تونست چندتا عکس از اماندا تو اون وضعیت بگیره تا بعدا باهاش ازشون اخازی کنه(؟ )یا مثال مجبورش کنه ظرفارو بشوره یا غذا درست کنه...
"خیلی بدجنسی جونگکوکی...من تازه حموم بودم خب" ...جونگکوک با خنده بغلش کرد...
فعلا بخند....
"چیک"!
عکس سلفی هم گرفته شد درحالیکه جونگکوک لبخند موزیانه و البته اماندا هم اخم بانمکی رو صورت داشت...جونگکوک انگشت اشاره ش رو روی بینی کیکیه اماندا کشید و به لبش گذاشت...
"اومم...خب اینجوری خوشمزه تره "...ب
ک بالاخره خندید و خودشو تو بغل جونگکوک انداخت مطمئن بود دقیقا با همین وضع باید وارد حمام بشن و خودشونو تمیز کنن...هر دو واقعا خسته شده بودن... "امروز عالی بود این جونگکوک بود که داشت اعتراف میکرد...اماندا دست جونگکوک رو که بین دستای خودش بود فشرد: برای من عالی تر...
با خمیازه ای که کشید جونگکوک رو به خنده انداخت هنوزم حس میکنم بدنم
کیکیه....آه...دوباره برم حموم؟"
جونگکوک بلند شدو کنارش ایستاد نه خیر ! ساعت یک شده...دیگه وقت خوابه"
و همزمان با تموم شدن جمله ش اماندا رو سمت تخت هل داد اماندا رو روتخت خوابوند و پتو رو روی بدنش انداخت اماندا لبه آستینش رو کشید خب جونگکوک مطمئن بود اماندا صد ساله هم بشه این عادتو ترک نمیکنه
"اسبمو میخوام"
_الان؟؟؟
"میخوام تو اتاقم باشه مثل هفتا دیگه"
_بیارمش بعد میخوابی؟
"آره"
جونگکوک داخل پذیرایی رفتو اسب رو بلند کرد داخل اتاق بردش و کنار تخت اماندا گذاشتش
"خوب شد؟"
خندید و پیشونی اماندا رو بوسید و اماندا گوشای جونگکوک با دستاش بازی داد
خیلی طول نکشید که جونگکوک دوتا دستای اماندا رو گرفت و پایین آورد
"شیطونی بسه...من کیک میخوام"
با فندکش شمعو روشن کرد...اماندا خواست فوتش کنه که جونگکوک با دستش جلوی لبای برجسته اماندا رو گرفت ..."همیشه یادت میره آرزو کنی"....اماندا خندید: آره چون شیکموامو فقط میخوام زودتر کیک بخورم چشماشو آروم بست ...کمتر از ده ثانیه بعد چشماشو باز کرد ...و بعد شمع تولدشو فوت کرد جونگکوک دستشو گرفت....چی آرزو کردی؟"
اماندا با تعجب بهش نگاه کرد...
"میخوام بدونم...!این آرزوی تولد هجده سالگیته اماندا...تا جایی که بتونم سعی میکنم برات فراهمش کنم"
اماندا با خجالت خندید: خب...شاید یه روز بهت گفتم...و در لحظه ای دستشو سمت کیک برد ...چند تا از انگشتاش خامه ای شد
"فعلا وقت بازیه"...
دستشو به سمت صورت جونگکوک برد ولی چون واکنش نشون داد به گردنش برخورد کردو کیکی شد... پس شیطونیت گل کرد دوباره اماندا"!
دستای اماندا رو گرفت و محکم نگهشون داشت پاهای اماندا رو محکم کرد ، با پاهاش با دست دیگه ش کیک رو به صورت و گردن اماندا کشید...
اماندا تمام مدت فقط جیغ میکشید
نه...نه...ببخشید ببخشید...ب"....
جونگکوک انگشتای خودشو مک زد "وای چه خوشمزه بودا"...وقتی اماندا نشست و با اخم وحشتناکی بهش خیره شد شروع کرد به قهقه زدن...حتی اماندا رو هم به خنده انداخت خیلی کم پیش میومد جونگکوک انقدر بی پروا
بخنده...از شدت خنده هاش به سختی خودش رو به گوشیش رسوند و تونست چندتا عکس از اماندا تو اون وضعیت بگیره تا بعدا باهاش ازشون اخازی کنه(؟ )یا مثال مجبورش کنه ظرفارو بشوره یا غذا درست کنه...
"خیلی بدجنسی جونگکوکی...من تازه حموم بودم خب" ...جونگکوک با خنده بغلش کرد...
فعلا بخند....
"چیک"!
عکس سلفی هم گرفته شد درحالیکه جونگکوک لبخند موزیانه و البته اماندا هم اخم بانمکی رو صورت داشت...جونگکوک انگشت اشاره ش رو روی بینی کیکیه اماندا کشید و به لبش گذاشت...
"اومم...خب اینجوری خوشمزه تره "...ب
ک بالاخره خندید و خودشو تو بغل جونگکوک انداخت مطمئن بود دقیقا با همین وضع باید وارد حمام بشن و خودشونو تمیز کنن...هر دو واقعا خسته شده بودن... "امروز عالی بود این جونگکوک بود که داشت اعتراف میکرد...اماندا دست جونگکوک رو که بین دستای خودش بود فشرد: برای من عالی تر...
با خمیازه ای که کشید جونگکوک رو به خنده انداخت هنوزم حس میکنم بدنم
کیکیه....آه...دوباره برم حموم؟"
جونگکوک بلند شدو کنارش ایستاد نه خیر ! ساعت یک شده...دیگه وقت خوابه"
و همزمان با تموم شدن جمله ش اماندا رو سمت تخت هل داد اماندا رو روتخت خوابوند و پتو رو روی بدنش انداخت اماندا لبه آستینش رو کشید خب جونگکوک مطمئن بود اماندا صد ساله هم بشه این عادتو ترک نمیکنه
"اسبمو میخوام"
_الان؟؟؟
"میخوام تو اتاقم باشه مثل هفتا دیگه"
_بیارمش بعد میخوابی؟
"آره"
جونگکوک داخل پذیرایی رفتو اسب رو بلند کرد داخل اتاق بردش و کنار تخت اماندا گذاشتش
"خوب شد؟"
۱۰.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.