وانشات
#وانشات
*وقتی چان نمیدونه بوکسر خیابونی هستی که روت شرط بندی میشه و زخمی میای خونه*
علامت ا/ت+
علامت چان_
ادامه
_: سلام عشقـ....
با دیدن سرو وضع ا/ت حرفم تو دهنم ماسید...صورت زخم و زیلی...پایی که لنگ میزنه...به خودم اومدم و سمتش رفتم و شونشو گرفتم تو دستم که دادی زد و صورتش جمع شد...
_: ا/ت؟...این چه وضعشه؟...کجا بودی؟...
+: قول میدم توضیح بدم...فقط میشه یکم آب بهم بدی...
به سمت آشپزخونه رفتم که کیفشو رو کاناپه پرت کرد و نشست روش... منم با جعبه کمک های اولیه و یه لیوان آب به سمتش رفتم...
بعد از خوردن آب سعی کردم ازش سوالی نپرسم تا زخماشو پانسمان کنم...
پس...بتادین رو برداشتم و پنبه رو آغشته به اون کردم و روی زخم کنار ابروی راستش گذاشتم که... کمی ازم فاصله گرفت...میدونستم میسوزه ولی...
تمام مدت شلوارشو تو دستش گرفته بود تا صدایی ازش درنیاد و لبشو گاز میگرفت... خواستم چیزی بگم...که شروع به صحبت کرد..
+: چان؟
_: هوممم؟
+: میخوام یه چیزی بهت بگم...ولی قول بده...وسط حرفم نپری تا تموم شه...
با سر تایید کردم که شروع کرد به تعریف کردن...
تمام مدت سعی میکردم زخمشو پانسمان کنم...ولی هر چی جلوتر میرفت بیشتر متعجب میشدم...
بعد از تموم شدن حرفش با عصبانیت گفتم...
_: خب چرا از همون اول بهم نگفتی؟...حتما باید اینجوری میفهمیدم؟*با صدای بلند*....ببین با خودت چیکار کردی؟*با بغض*
دیگه نتونستم تحمل کنم...بلند شدم و رفتم تو اتاقمون و رو تخت دراز کشیدم و گذاشتم اشکام بریزه...
دختره احمق...فقط بلده منو حرص بده...
*ویو ا/ت*
از خودم بدم میاد...باید همون اول این خطر رو به جون میخریدم و به چان میگفتم...که الان نخواد اینجوری بفهمه و جونش به لبش برسه...
کلافه از رو کاناپه بلند شدم و به سمت اتاق رفتم...دیدم رو تخت خوابیده...میتونستم لرزش شونه هاشو ببینم که داره گریه میکنه...
اههههه... لعنت به من
به سمتش رفتمو رو تخت کنارش دراز کشیدم و دستمو لای موهای فرفریش بردم...
+: چانی...میدونم از دستم ناراحتی...خیلیم ناراحتی...ولی...گریه نکن...لطفا...به خدا من خوبم...اینا همش چنتا خراش کوچیکه...3 روزه خوب میشه... ولی زخمی که با اشکات به قلبم میزنی خوب نمیشه چان...
هنوزم داشت گریه میکرد که دستامو دورش حلقه کردم...ولی دستامو از دورش باز کرد...
پس از فرصت استفاده کردم و دستشو محکم گرفتم...
*وقتی چان نمیدونه بوکسر خیابونی هستی که روت شرط بندی میشه و زخمی میای خونه*
علامت ا/ت+
علامت چان_
ادامه
_: سلام عشقـ....
با دیدن سرو وضع ا/ت حرفم تو دهنم ماسید...صورت زخم و زیلی...پایی که لنگ میزنه...به خودم اومدم و سمتش رفتم و شونشو گرفتم تو دستم که دادی زد و صورتش جمع شد...
_: ا/ت؟...این چه وضعشه؟...کجا بودی؟...
+: قول میدم توضیح بدم...فقط میشه یکم آب بهم بدی...
به سمت آشپزخونه رفتم که کیفشو رو کاناپه پرت کرد و نشست روش... منم با جعبه کمک های اولیه و یه لیوان آب به سمتش رفتم...
بعد از خوردن آب سعی کردم ازش سوالی نپرسم تا زخماشو پانسمان کنم...
پس...بتادین رو برداشتم و پنبه رو آغشته به اون کردم و روی زخم کنار ابروی راستش گذاشتم که... کمی ازم فاصله گرفت...میدونستم میسوزه ولی...
تمام مدت شلوارشو تو دستش گرفته بود تا صدایی ازش درنیاد و لبشو گاز میگرفت... خواستم چیزی بگم...که شروع به صحبت کرد..
+: چان؟
_: هوممم؟
+: میخوام یه چیزی بهت بگم...ولی قول بده...وسط حرفم نپری تا تموم شه...
با سر تایید کردم که شروع کرد به تعریف کردن...
تمام مدت سعی میکردم زخمشو پانسمان کنم...ولی هر چی جلوتر میرفت بیشتر متعجب میشدم...
بعد از تموم شدن حرفش با عصبانیت گفتم...
_: خب چرا از همون اول بهم نگفتی؟...حتما باید اینجوری میفهمیدم؟*با صدای بلند*....ببین با خودت چیکار کردی؟*با بغض*
دیگه نتونستم تحمل کنم...بلند شدم و رفتم تو اتاقمون و رو تخت دراز کشیدم و گذاشتم اشکام بریزه...
دختره احمق...فقط بلده منو حرص بده...
*ویو ا/ت*
از خودم بدم میاد...باید همون اول این خطر رو به جون میخریدم و به چان میگفتم...که الان نخواد اینجوری بفهمه و جونش به لبش برسه...
کلافه از رو کاناپه بلند شدم و به سمت اتاق رفتم...دیدم رو تخت خوابیده...میتونستم لرزش شونه هاشو ببینم که داره گریه میکنه...
اههههه... لعنت به من
به سمتش رفتمو رو تخت کنارش دراز کشیدم و دستمو لای موهای فرفریش بردم...
+: چانی...میدونم از دستم ناراحتی...خیلیم ناراحتی...ولی...گریه نکن...لطفا...به خدا من خوبم...اینا همش چنتا خراش کوچیکه...3 روزه خوب میشه... ولی زخمی که با اشکات به قلبم میزنی خوب نمیشه چان...
هنوزم داشت گریه میکرد که دستامو دورش حلقه کردم...ولی دستامو از دورش باز کرد...
پس از فرصت استفاده کردم و دستشو محکم گرفتم...
۱۰.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.