سعی میکرد دستشو از تو دستم بیرون بکشه... ولی زور من بهش چ
چشماش قرمز شده بود... پس بوسه ای رو چشماش گذاشتم...و همینجور اومدم پایین تا رسیدم به کنار لبش...
خیلی دوست داشتم لباشو ببوسم ولی...
از عادتش وقتی قهر میکنه و نمیزاره ببوسمش خبر داشتم...
+: چان...میشه بیبی گرلتو ببخشی؟...
جوابی نداد...
+: خب حداقل چیزی بگو...
بازم چیزی نگفت...
دیگه داشتم کلافه میشدم...پس از رو تخت بلند شدم که دستمو گرفت...
بهش نگاهی انداختم که گفت...
_: لطفا...نرو...بدون تو خوابم نمیبره...
روی تخت برگشتم و کنارش نشستم که ادامه داد...
_: به یه شرط میبخشمت...
با ذوق جواب دادم...
+: چی؟!
_: اینکه دیگه هیچوقت چیزی رو ازم پنهون نکنی و دیگه سمت بوکس نری... قبوله؟
راستش اول ناراحت شدم...اخه بوکس ورزش مورد علاقمه...
ولی...چان زندگیمه... نمیتونم از دستش بدم...
+: قبوله
و خودمو تو بغلش انداختم...
اونم شروع کرد به نوازش کردن موهام و روشون رو بوسید...
ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم که...
متوجه شدم به لبام زل زده...
لبخندی زدم و سرمو نزدیک صورتش کردم و بوسه ای رو شروع کردم...
اولش شکه شد...ولی بعد همراهی کرد...
در حین بوسه چان لبمو گاز گرفت که دادم رفت هوا...
+: اخخخخخخ... لبم...هووففف...
چان سریع دستشو گذاشت رو زخم لبم که خونریزی داشت...
_: بزار الان درستش میکنم...
که لبشو گذاشت رو لب پایینم و شروع کرد به مک زدن...
تمام مدت دستم رو شونه ی چان بود و لباسشو چنگ میزدم...دردی که داشت غیر قابل تحمل بود...ولی از یه طرف لذت بخش هم بود...
وقتی ازم جدا شد...رو تخت دراز کشیدم که اومد و سرشو گذاشت رو سینم...
منم موهاشو بوسیدم و گفتم...
+: خیلی دوست دارم چان
_: منم دوست دارم بیبی گرل خشن من
خنده ای کردم و با نوازش موهای موجود فوق العاده خوردنی تو بغلم....چشمام گرم شد و خوابیدم...
•پایان•
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.