★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۱۶...
_بانی؟
صدای یونگی جیمینو از جا پروند.
جیمین با دیدن یونگی که با یه لبخند جذاب پشتش ایستاده بود از جا پرید و سفت بغلش کرد.
( ادمین: عررررررر هستی فداتون شه ایشالااااا )
_چیزی خوردی؟
جیمین با لبای آویزون شده سرشو تکون داد.
بوسه ای به لبای صورتیش زد و به طرف آشپزخونه بردش خواست روی صندلی بشونتش نه جیمین سرشو تکون داد.
+میخوام روی پات بشینم !
جیمین با کیوتی تمام گفت و یونگی نمیتونست در مقابل این چهره کیوت و پرستیدنی مخالفت کنه.
+تو بهم غذا بده.
یونگی همینکارم کرد.
یوجی: ا..ارباب داره لبخند میزنه؟!!
یوجی با نگاه شوکه ای پرسید و پشتش بورام که کاملا رو به مرگ بود!
یوجی: این اولین بارشه؟!
بورام: اوهوم
بورام بهتر از همه یونگی رو میشناخت چون از وقتی بچه بود میشناختش .
بورام میدونست جیمین بهترین فرد برای یونگیه .
تنها کسی که میتونست باعث لبخند یونگی ترسناک و سرد بشه.
* * *
_بانی؟
جیمین توجهی نکرد . خیلی از یونگی ناراحت بود.
+هزار بار گفتم منو دورتر از مدرسه پیاده کن.
جیمین با لبای آویزون گفت و یونگی تمام تلاششو کرد که اون لبای صورتی و براقو نبوسه.
آهی کشید و تلفنشو در آورد.
_همین الان بیا اینجا.
یونگی با صدای سردی گفت.
+صدات خیلی ترسناک بود!
یونگی خندید و قبل اینکه بخواد جواب جیمینو بده یکی زد به شیشه ماشین.
هردو همزمان برگشتن و جیمین با دیدن کسی که پشت ماشین بود وحشتزده شد!
اون هوانگ زی تاعو بود ، پسر بد مدرسه!
ادامه دارد...
پارت ۱۶...
_بانی؟
صدای یونگی جیمینو از جا پروند.
جیمین با دیدن یونگی که با یه لبخند جذاب پشتش ایستاده بود از جا پرید و سفت بغلش کرد.
( ادمین: عررررررر هستی فداتون شه ایشالااااا )
_چیزی خوردی؟
جیمین با لبای آویزون شده سرشو تکون داد.
بوسه ای به لبای صورتیش زد و به طرف آشپزخونه بردش خواست روی صندلی بشونتش نه جیمین سرشو تکون داد.
+میخوام روی پات بشینم !
جیمین با کیوتی تمام گفت و یونگی نمیتونست در مقابل این چهره کیوت و پرستیدنی مخالفت کنه.
+تو بهم غذا بده.
یونگی همینکارم کرد.
یوجی: ا..ارباب داره لبخند میزنه؟!!
یوجی با نگاه شوکه ای پرسید و پشتش بورام که کاملا رو به مرگ بود!
یوجی: این اولین بارشه؟!
بورام: اوهوم
بورام بهتر از همه یونگی رو میشناخت چون از وقتی بچه بود میشناختش .
بورام میدونست جیمین بهترین فرد برای یونگیه .
تنها کسی که میتونست باعث لبخند یونگی ترسناک و سرد بشه.
* * *
_بانی؟
جیمین توجهی نکرد . خیلی از یونگی ناراحت بود.
+هزار بار گفتم منو دورتر از مدرسه پیاده کن.
جیمین با لبای آویزون گفت و یونگی تمام تلاششو کرد که اون لبای صورتی و براقو نبوسه.
آهی کشید و تلفنشو در آورد.
_همین الان بیا اینجا.
یونگی با صدای سردی گفت.
+صدات خیلی ترسناک بود!
یونگی خندید و قبل اینکه بخواد جواب جیمینو بده یکی زد به شیشه ماشین.
هردو همزمان برگشتن و جیمین با دیدن کسی که پشت ماشین بود وحشتزده شد!
اون هوانگ زی تاعو بود ، پسر بد مدرسه!
ادامه دارد...
۵.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.