سر کلاس نشسته بودم ،، از حرفای تکراری استاد خسته شدع بودم
سر کلاس نشسته بودم ،، از حرفای تکراری استاد خسته شدع بودم ، سرم خیلی خیلی درد میکرد ، از استاد اجازه گرفتم تا برم به دست و صورتم اب بزنم ،، از پله های دانشگا رفتم پایین رسیدم جلوی سرویس بهداشتی رفتم تو ،، ولی با چیزی کع دیدم چشمام تا جایی کع جا داشت درشت شد ،، کف دستشویی خون بود ، رد خونو گرفتم و رسیدم جلوی یکی از درا ، درو باز کردم ، با چیزی کع دیدم نفسم بند اومد قلبم گرفت ، اون بود کراشم کسی کع خیلی دوسش داشم ، بهش تیر زده بودن چشام پر شد نفس نمیتونستم بکشم خواستم جیغ بکشم و کمک بخوام ولی یکی دستشو گذاشت جلوی دهنم ، سرمو چرخوندم با دیدن قیافه اون دوباره بهم شک وارد شد ، پسری کع تازه دیروز بهم اعتراف کرده بودو من هنو جوابشو نداده بودم اروم زیر گوشم زمزمه کرد =``` این عالی نیست کع پسر رئیس مافیا عاشقت شدع ، بهتر نیست زودتر جوابشو بدی ``` نمیدونستم چی بگم یا چی کار کنم اعصبانی و شک زده گفتم " چه بلایی سر اون اوردی تو یه حیونی " چشاش درشت شدن دوباره سرشو نزدیکم کردو گفت ``` اون برادر بزرگم و جانشین پدرم توی باند مافیا بود ، اون برای کشتن تو اومدع بود اگع حرفمو باور نداری به این ویس گوش کن .. ^ویس^( بله پدرم حتما اون دختر و خانوادشو سر به نیست میکنم میدونم که پدر اون یکی از رقبای شماس پس برای ادامهی کارمون من اونا رو از بین میبرم بله پدر نگران نبلشید دخاره توی چنگمه )... نفس گرفت ، یعنی چه اتفاقی داشت میفتاد ، نگاش کردم کع لب زد ``` من دوست دارم نمیتونستم اجازه بدم کسی کع دوسش دارمو و ازم بگیرن الانم حتما پدرم بازم برا کشتنت ادم میفرسته تا با این کار از پدرت انتقام بگیرع لطفا با من بیا ``` توی چشاش نگا کردم از حرفایی که میزد مطمئن بود پس دستمو گذاشتم توی دستشو و باهم فرار کردیم .........
نویسنده sa
نویسنده sa
۳.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.