پارت

#پارت4:

ماشینم بین بقیه ماشین ها می درخشید، یه مزدای طلایی که من دلم براش غش می رفت. ترانه و بهار زودتر از من تو ماشین نشسته بودن. با تاسف سرمو تکون دادم و سوار شدم .

همزمان با روشن کردن ماشین آهنگ انگلیسی شاد پخش شد. صداشو تا آخر بلند کردم، بهار و ترانه هم قر می دادن. بعد از کلی دور زدن دخترا رو رسوندم.

به سمت خونه روندم. بعد از تلف شدن تو ترافیک بالاخره رسیدم.
دوتا بوق زدم. سرایدار سریع در و باز کرد.

بعد از پارک ماشین،
درحالی که تو حیاط قدم می زدم چشمم به نمای خونمون افتاد خیلی زیبا و چشم گیر بود. یه ویلا بزرگ دو طبقه با نمای بیرونی سفید و طلایی، سمت راست یه باغ بزرگ پر از گل و گیاه که به ادم جون می داد. تو این باغ پشتی یه خونه کوچیک و مجهز برای خدمتکارا بود. سمت چپ یه استخر بزرگ و سنگ فرشی که تا مقابل در ورودی می رسید.

اروم به سمت در ورودی راه افتادم و وارد شدم. اول ورودی یه پذیرایی بزرگ که یه دست مبل سفید بود. مقابلشون تی وی قرار داشت‌ پله بزرگ و مارپیچی که
وسط سالن به اشپزخونه دید داشت.

خواستم سمت پله ها برم که ارمیا رو دیدم. روی مبل خوابش برده بود، لبخندی زدم و افکار شیطانی به سرم هجوم اوردن.
دیدگاه ها (۱)

#پارت5:بدو بدو رفتم تو آشپزخونه پارچآب و از یخچال بر داشتم و...

#پارت6: سپهر:با دقت پرونده های روی میز و بررسی می کردم. منقب...

#پارت3:با خنده به بهترین دوستام نگاه کردم. به ترانه خیره شدم...

#پارت2:روی میز نشستم و به ترانه گفتمیه قهوه برام بیاره اونم ...

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت 22آدرینا ازقهو...

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط