•°رمان دکتر رومانتیک من •°
•°رمان دکتر رومانتیک من •°
part⑥
#ییعت
صبح شد از خواب بیدار شدم و رفتم اماده بشم که برم بیمارستان
اهو: صبح بخیر پسرم
ییعت: صبحت بخیر مامان جون
احمد: پسرم
ییعت: بله
احمد: امروز نمیخواد بری سرکار چون مهمونی گرفته خانومه شیما
ییعت: ای بابا باشه کی میخوایم بریم؟
احمد: ساعت پنج اینا
ییعت: باشه
یکم بعد ساعت پنج شد اماده شدیم و رفتیم خونه خانوم شیما من نمی شناختم چون تاحالا ندیدمش
#لیزگه
لیزگه: مامان
شیما: بله
لیزگه: میشه زنگ بزنم به برک اونم بیاد
شیما: از اون اول از برک بدم میومد برای چی میخوای بگی بیاد؟
لیزگه: مامان اخه یازگی ملیس همه دوست پسراشون میان
یامان: دختر نابغه من ما خانواده های دوست پسراشونم دعوت کردیم
لیزگه: یعنی زنگ نزنم؟
یامان: بزن دخترم
شیما: واییی یامان از دست تو
یامان: عزیزم بزار دوست پسرش هم بیاد دیگه
شیما: باشه برو زنگ بزن لیزگه
لیزگه: اخ جون
برک: الو سلام عشقم
لیزگه: سلام عزیزم میگم امشب ما مهمون دعوت کردیم خواستم بگم تو هم بیای وقت داری؟
برک: برای تو همیشه وقت دارم میام عشقم
لیزگه: یسسسس
چند دقیقه بعد برک رسید
لیزگه: عشقم سلام بیا تو
برک: سلام خاله شیما
شیما: سلام پسرم خوش اومدی
چند دقیقه بعد مهمونا اومدن
شیما: لیزگه درو وا کن
لیزگه: باشه
درو وا کردم دیدم عه اون پسرش تو رستوران دیدمش هول شده بودم
شیما: وا دخترم چرا ماتت برده
سلام اهو
اهو: سلام عزیزم
ییعت: سلام
برک: سلام
لیزگه: بچه ها معرفی میکنم برک دوست پسرم
ییعت: تا اینو فهمیدم خیلی ناراحت شدم
اونور: از کیه باهام هستید
لیزگه: توی امریکا اشنا شدیم تقریبا دوساله باهم هستیم
یازگی: به به پس چرا الان داری میگی؟!
لیزگه: خواستم بگم اما خوب
چند دقیقه بعد رفتیم سر میز ناهار خوری
ییعت: انقدر ناراحت بودم که یه دفعی گفتم من میرم خونه
لیزگه: عه وا چرا مگه اتفاقی اوفتاده؟!
ییعت: اتفاقی نیوفتاده باید برم یه جایی خانومه....
لیزگه: لیزگه اسمم لیزگه هست
ییعت: خانومه لیزگه منم اسمم ییعت هستش
من دیگه برم
اهو: باشه پسرم مواطب خودت باش
ییعت: باشه شب همگی بخیر
#ییعت
رفتم بیرون که یه دفعی......
ادامه دارد💅
#آسدور #آسیه #دوروک #سوسعم #عمر #سوسن #آیبر #برک #آیبیکه #یاستول #تولگا #یاسمین #سارپ #جانسو #ملیس_مینکاری #رجب_اوستا #ییعت_کوچاک #لیزگه_جومرت #سوبورجو_یازگی_جوشکون #اونور_سعید_یاران #خواهران_برادران #داستان_یک_شب #بوراک_دنیز #قصه_یک_شب #دریا_پینار_آک #جانفزا #ماهیر #ماهجان
part⑥
#ییعت
صبح شد از خواب بیدار شدم و رفتم اماده بشم که برم بیمارستان
اهو: صبح بخیر پسرم
ییعت: صبحت بخیر مامان جون
احمد: پسرم
ییعت: بله
احمد: امروز نمیخواد بری سرکار چون مهمونی گرفته خانومه شیما
ییعت: ای بابا باشه کی میخوایم بریم؟
احمد: ساعت پنج اینا
ییعت: باشه
یکم بعد ساعت پنج شد اماده شدیم و رفتیم خونه خانوم شیما من نمی شناختم چون تاحالا ندیدمش
#لیزگه
لیزگه: مامان
شیما: بله
لیزگه: میشه زنگ بزنم به برک اونم بیاد
شیما: از اون اول از برک بدم میومد برای چی میخوای بگی بیاد؟
لیزگه: مامان اخه یازگی ملیس همه دوست پسراشون میان
یامان: دختر نابغه من ما خانواده های دوست پسراشونم دعوت کردیم
لیزگه: یعنی زنگ نزنم؟
یامان: بزن دخترم
شیما: واییی یامان از دست تو
یامان: عزیزم بزار دوست پسرش هم بیاد دیگه
شیما: باشه برو زنگ بزن لیزگه
لیزگه: اخ جون
برک: الو سلام عشقم
لیزگه: سلام عزیزم میگم امشب ما مهمون دعوت کردیم خواستم بگم تو هم بیای وقت داری؟
برک: برای تو همیشه وقت دارم میام عشقم
لیزگه: یسسسس
چند دقیقه بعد برک رسید
لیزگه: عشقم سلام بیا تو
برک: سلام خاله شیما
شیما: سلام پسرم خوش اومدی
چند دقیقه بعد مهمونا اومدن
شیما: لیزگه درو وا کن
لیزگه: باشه
درو وا کردم دیدم عه اون پسرش تو رستوران دیدمش هول شده بودم
شیما: وا دخترم چرا ماتت برده
سلام اهو
اهو: سلام عزیزم
ییعت: سلام
برک: سلام
لیزگه: بچه ها معرفی میکنم برک دوست پسرم
ییعت: تا اینو فهمیدم خیلی ناراحت شدم
اونور: از کیه باهام هستید
لیزگه: توی امریکا اشنا شدیم تقریبا دوساله باهم هستیم
یازگی: به به پس چرا الان داری میگی؟!
لیزگه: خواستم بگم اما خوب
چند دقیقه بعد رفتیم سر میز ناهار خوری
ییعت: انقدر ناراحت بودم که یه دفعی گفتم من میرم خونه
لیزگه: عه وا چرا مگه اتفاقی اوفتاده؟!
ییعت: اتفاقی نیوفتاده باید برم یه جایی خانومه....
لیزگه: لیزگه اسمم لیزگه هست
ییعت: خانومه لیزگه منم اسمم ییعت هستش
من دیگه برم
اهو: باشه پسرم مواطب خودت باش
ییعت: باشه شب همگی بخیر
#ییعت
رفتم بیرون که یه دفعی......
ادامه دارد💅
#آسدور #آسیه #دوروک #سوسعم #عمر #سوسن #آیبر #برک #آیبیکه #یاستول #تولگا #یاسمین #سارپ #جانسو #ملیس_مینکاری #رجب_اوستا #ییعت_کوچاک #لیزگه_جومرت #سوبورجو_یازگی_جوشکون #اونور_سعید_یاران #خواهران_برادران #داستان_یک_شب #بوراک_دنیز #قصه_یک_شب #دریا_پینار_آک #جانفزا #ماهیر #ماهجان
۱۰.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.