پارت ۵
پارت ۵
ـ اگه دنیا به حرف من بود االن وضعم این نبود ولی ... امیدوارم یه روز مردم به دردای
زندگیت همینجوری بخندن و اونوقت با تمام وجودت درد بکشی از این که هیچ کس جون
کندنت رو نمیبینه
و بعد از مغازه بیرون رفت و اون مرد و تمام پیش خدمت هایی رو که تماشاشون میکردن
رو توی شوک تنها گذاشت ، یونجون نگاه سردرگمی به صاحب کافه و درخروجی انداخت
و درنهایت پیشبندش رو درآورد به سمت انبار رفت و بعد از برداشتن وسایلشون از کافه
بیرون رفت
دنبال سوبین دوید و وقتی بهش رسید گوشه ی لباسش رو گرفت تا متوقفش کنه ، روی
پاهاش خم شد و سعی کرد نفس بکشه
سوبین به سمتش برگشت و پرسید :
ـ هیونگ خوبی ؟
کالفه ادامه داد :
ـ چرا دویدی آخه ؟
بعد از اینکه نفسش جا اومد ایستاد و جواب داد :
ـ چرا یهویی منو ول میکنی میری خب ؟ اصال چرا همچین کاری کردی ؟ االن از کدوم
گوری کار پیدا کنیم ؟
نفسش رو آروم بیرون داد و گفت :
ـ از هر جا باشه پیدا میکنم تو نگران نباش هیونگ
به چشم غره رفتن های یونجون خندید ، آروم مقابلش نشست و گفت :
ـ بیا رو کولم
ـ نمیخوام ، خودم میتونم راه بیام
ـ اذیت نکن هیونگ ، خسته ای نباید بیشتر از این بهت فشار بیاد
خیلی زود کوتاه اومد و دست هاش رو دور گردن اون حلقه کرد ، سوبین بعد از مطمئن
شدن از اینکه یونجون رو محکم نگه داشته آروم بلند شد و به راه افتاد
کمی که جلوتر رفتن یونجون دوباره غر زد
ـ اگه دنیا به حرف من بود االن وضعم این نبود ولی ... امیدوارم یه روز مردم به دردای
زندگیت همینجوری بخندن و اونوقت با تمام وجودت درد بکشی از این که هیچ کس جون
کندنت رو نمیبینه
و بعد از مغازه بیرون رفت و اون مرد و تمام پیش خدمت هایی رو که تماشاشون میکردن
رو توی شوک تنها گذاشت ، یونجون نگاه سردرگمی به صاحب کافه و درخروجی انداخت
و درنهایت پیشبندش رو درآورد به سمت انبار رفت و بعد از برداشتن وسایلشون از کافه
بیرون رفت
دنبال سوبین دوید و وقتی بهش رسید گوشه ی لباسش رو گرفت تا متوقفش کنه ، روی
پاهاش خم شد و سعی کرد نفس بکشه
سوبین به سمتش برگشت و پرسید :
ـ هیونگ خوبی ؟
کالفه ادامه داد :
ـ چرا دویدی آخه ؟
بعد از اینکه نفسش جا اومد ایستاد و جواب داد :
ـ چرا یهویی منو ول میکنی میری خب ؟ اصال چرا همچین کاری کردی ؟ االن از کدوم
گوری کار پیدا کنیم ؟
نفسش رو آروم بیرون داد و گفت :
ـ از هر جا باشه پیدا میکنم تو نگران نباش هیونگ
به چشم غره رفتن های یونجون خندید ، آروم مقابلش نشست و گفت :
ـ بیا رو کولم
ـ نمیخوام ، خودم میتونم راه بیام
ـ اذیت نکن هیونگ ، خسته ای نباید بیشتر از این بهت فشار بیاد
خیلی زود کوتاه اومد و دست هاش رو دور گردن اون حلقه کرد ، سوبین بعد از مطمئن
شدن از اینکه یونجون رو محکم نگه داشته آروم بلند شد و به راه افتاد
کمی که جلوتر رفتن یونجون دوباره غر زد
۲.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.