عشق سیاه و سفید p33
عشق سیاه و سفید p33
سونگ مین:چه سوپرایزی خدا به خیر کنه
جونگکوک:بیا بریم خدا بخیر میکنه
با کمکش لباسامو پوشیدم و از کمر گرفته بودم و به خودش چسوبنودم و بهش خیره شدم ....
رفتیم پیش ماشین رفتم نزدیکش و گونش رو بوسیدم و گفتم:ازت ممنونم که کمکم کردی
سوار ماشین شدم و در رو بستم
دیدم دستشو گذاشته روی گونش و ذوق زده شده بود گفتم:هی ،نمیخای بیای بریم
جونگ کوک:ها؟عا چرا اومدم بریم
اروم رانندگی میکرد که سرم یه صندلی نخوره رسیدیم به عمارت پیاده شدم یه دقیقه همه چی اومد جلوم سعی کردم اروم باشم و برم جونگ کوک دستشو گذاشت دور کمرم و کمکم کرد که از پله ها برم بالا ....
داخل خونه شدیم ....
سونگ مین:به سرپرست چو چه غذایی درست کرده بوی غذاش دقیقا شبیه بوی غذای مامانمه (بغض)
جونگ کوک:اره میخای بری پیشش
سونگ مین:اره خیلی دلم براش تنگ شده من میرم بغلش کنم
جونگ کوک:باشه فقط مواظب باش نیوفتی سرت گیج بره
رفتم و از پشت بغلش کردم و گفت:خانم چو دلم براتون خیلی تنگ شده بود بوی غذاهاتون مثل بوی غذای مادرمه خیلی دلم برای مامانم تنگ شده ایکاش اونم اینجا بود و میدید که دوباره با جونگ کوکم
دیدیم عکس العملی نشون نداد برگشت .....
سونگ مین:چ....چ....چی؟م....مامان؟من خابم ن
دیدم سرپرست چو کنارمه و کسی که بغلش کردم مامانم بود (با گریه)
سرپرست چو:دخترم مادرت ....مادرت اینجاس نمیخای بغلش کنی
سونگ مین:این واقعیه ....مجسمه نیست که ن
جونگ کوک:مجسمه کجا بود مامانته عشقم(با گریه یاد مادر خودش افتاد)
سونگ مین:مامان؟مامان (با گریه )مامان باورم نمیشه اومدی پیشم الهی من بمیرم مامان
مامان:دخترم ....چقد تغییر کردی خرگوش کوچولو مامان الهی من بگردم دور دخترم الهی پیش مرگت بشم
سونگ مین:خدا نکنه مامان ،خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا زود تر نیومدی مامان(با گریه شدید)
جونگ کوک:من میرم بالا دوش بگیرم
رفتم و جونگ کوک روبغلم کردم و لباشو بوسیدم و گفتم:ازت ممنونم که مامانمو بهم برگردوندی
جونگ کوک:خاهش میکنم ولی.....
سونگ مین:برو دوش بگیر این چند روز خسته شدی
جونگ کوک:باشه بعد برو لباساتو عوض کن
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفت بالا
مامان:سرت چیشده دختر نازم
سونگ مین:(یه دقیقه اومدم بگم تومور دارم که )سرم شکسته مامان از پله ها افتادم پایین ولی جونگ کوک سریع رسوندم بیمارستان
مامان:بگردم دور دختر نازم الهی من بمیرم چرا مواظب خودت نیستی مادر
سونگ مین:چیزی نیست نگران نباش راستی کوک بهم گفت جیهون اینجاست پس کوش دلم براش تنگ شده خیلی وقته ندیدمش
مامان:یعنی چی خیلی وقته ندیدیش مگه کجا بود
اصلا هواسم نبود که مامانم نمیدونست کوک منو به عنوان برده خودش گرفته بود
سونگ مین:ن مامان اخه میدونی که خیلی سرم شلوغ بوده این چند روز
سونگ مین:چه سوپرایزی خدا به خیر کنه
جونگکوک:بیا بریم خدا بخیر میکنه
با کمکش لباسامو پوشیدم و از کمر گرفته بودم و به خودش چسوبنودم و بهش خیره شدم ....
رفتیم پیش ماشین رفتم نزدیکش و گونش رو بوسیدم و گفتم:ازت ممنونم که کمکم کردی
سوار ماشین شدم و در رو بستم
دیدم دستشو گذاشته روی گونش و ذوق زده شده بود گفتم:هی ،نمیخای بیای بریم
جونگ کوک:ها؟عا چرا اومدم بریم
اروم رانندگی میکرد که سرم یه صندلی نخوره رسیدیم به عمارت پیاده شدم یه دقیقه همه چی اومد جلوم سعی کردم اروم باشم و برم جونگ کوک دستشو گذاشت دور کمرم و کمکم کرد که از پله ها برم بالا ....
داخل خونه شدیم ....
سونگ مین:به سرپرست چو چه غذایی درست کرده بوی غذاش دقیقا شبیه بوی غذای مامانمه (بغض)
جونگ کوک:اره میخای بری پیشش
سونگ مین:اره خیلی دلم براش تنگ شده من میرم بغلش کنم
جونگ کوک:باشه فقط مواظب باش نیوفتی سرت گیج بره
رفتم و از پشت بغلش کردم و گفت:خانم چو دلم براتون خیلی تنگ شده بود بوی غذاهاتون مثل بوی غذای مادرمه خیلی دلم برای مامانم تنگ شده ایکاش اونم اینجا بود و میدید که دوباره با جونگ کوکم
دیدیم عکس العملی نشون نداد برگشت .....
سونگ مین:چ....چ....چی؟م....مامان؟من خابم ن
دیدم سرپرست چو کنارمه و کسی که بغلش کردم مامانم بود (با گریه)
سرپرست چو:دخترم مادرت ....مادرت اینجاس نمیخای بغلش کنی
سونگ مین:این واقعیه ....مجسمه نیست که ن
جونگ کوک:مجسمه کجا بود مامانته عشقم(با گریه یاد مادر خودش افتاد)
سونگ مین:مامان؟مامان (با گریه )مامان باورم نمیشه اومدی پیشم الهی من بمیرم مامان
مامان:دخترم ....چقد تغییر کردی خرگوش کوچولو مامان الهی من بگردم دور دخترم الهی پیش مرگت بشم
سونگ مین:خدا نکنه مامان ،خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا زود تر نیومدی مامان(با گریه شدید)
جونگ کوک:من میرم بالا دوش بگیرم
رفتم و جونگ کوک روبغلم کردم و لباشو بوسیدم و گفتم:ازت ممنونم که مامانمو بهم برگردوندی
جونگ کوک:خاهش میکنم ولی.....
سونگ مین:برو دوش بگیر این چند روز خسته شدی
جونگ کوک:باشه بعد برو لباساتو عوض کن
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفت بالا
مامان:سرت چیشده دختر نازم
سونگ مین:(یه دقیقه اومدم بگم تومور دارم که )سرم شکسته مامان از پله ها افتادم پایین ولی جونگ کوک سریع رسوندم بیمارستان
مامان:بگردم دور دختر نازم الهی من بمیرم چرا مواظب خودت نیستی مادر
سونگ مین:چیزی نیست نگران نباش راستی کوک بهم گفت جیهون اینجاست پس کوش دلم براش تنگ شده خیلی وقته ندیدمش
مامان:یعنی چی خیلی وقته ندیدیش مگه کجا بود
اصلا هواسم نبود که مامانم نمیدونست کوک منو به عنوان برده خودش گرفته بود
سونگ مین:ن مامان اخه میدونی که خیلی سرم شلوغ بوده این چند روز
۳۸.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.