عشق سیاه و سفیدp31
عشق سیاه و سفیدp31
نامجون :یعنی چی چی میگی چی ن
جونگ کوک:سونگ مین سرش از توی اون حادثه اینجوری شدع و اون مرتیکه ......
نامجون:یعنی چی
جونگ کوک:نمیدونم هیچی نمیدونم توروخدا ولم کن کی میاد بیرون
نامجون: نمیدونم تازه بردنش هیچی معلوم نیست
(۶ساعت بعد)
جونگ کوک:چرا هنوز نیومده چراااا
دکتر اومد بیرون و گفت:همراه بیمار کیع
جونگ کوک:من ،من همسرشم چی شده حالش خوبه دیگه ن
دکتر:شما میدونستید زیر سرش زخم بزرگیه که هروقت خالش بد بشه زخمه باز میشه و شما هیچ کاری نکردید
جونگ کوک:م....من نمیدونستم مگه چیزیش شده ؟بگین ن حالش خوبه دیگه توروخدا
دکتر:اگه زیر سرشو بخیه نمیزدیم احتمالا دیگه زنده نبود ،میتونید فردا ببریدش خونه و هفته ای دوبار میاریدش برای چکاپ و تا یه ۴ ماه دیگه اگه با دارو خوب نشد بیاریدش برای عمل
جونگ کوک:ممنونم(با گریه)ممنونم از تون
نامجون:ممنونم دکتر
جیهوپ:کوش ؟سونگ مین کوش؟کجاست اوردنش بیرون از اتاق عمل ،دکتر حالش خوبه
دکتر:اره
جیهوپ:خداروشکر (به چند قطره اشک)
از اتاق اوردنش بیرون سریع دویدم سمتش ،چشماش باز بود نگاهم به چشماش بو که میگفت:م.....من قرارع بمیر...م توروخدا راستشو ...ب.بهم بگو
جیهوپ:هی دختر به خودت فشار نیار حالت خوب میشه باشه برو استراحت کن فردا میریم پیش برادرت باشه
سونگ مین:م....ممنونم
جونگ کوک:الان میری استراحت میکنی بعدشم فردا میریم خونه باشه؟
سونگ مین:ب....باشه
بردنش تو اتاق و منم یه لحظه تنهاش نزاشتم و رفتم پیشش خابش برده بود ،به چشماش زل زده بودم و اشک میریختم و هنوز باورم نمیشد که تهیونگ به من خیانت کرد از پشت اونم جوری که باعث شد سر زن خودم این بلا رو بیارم (با گریه های اروم،)همینجور خودمو تحقیر میکردم که دیدم تهیونگ بیرون وایستاده سریع رفتم سمتش و بردمش پشت بیمارستان شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ:جونگ کوک بزار توضیح بدم واقعا،.....
جونگ کوک:خفه شو لاشی چطور تونستی این بلا رو سر من بیاری ها ای عوضی همش به خاطر تو اینحور شد اگه فقط ،فقط یه تار مو ازسرش کم بشه برات زندگی خوشی نمیزارم فهمیدی(با داد)
نامجون :یعنی چی چی میگی چی ن
جونگ کوک:سونگ مین سرش از توی اون حادثه اینجوری شدع و اون مرتیکه ......
نامجون:یعنی چی
جونگ کوک:نمیدونم هیچی نمیدونم توروخدا ولم کن کی میاد بیرون
نامجون: نمیدونم تازه بردنش هیچی معلوم نیست
(۶ساعت بعد)
جونگ کوک:چرا هنوز نیومده چراااا
دکتر اومد بیرون و گفت:همراه بیمار کیع
جونگ کوک:من ،من همسرشم چی شده حالش خوبه دیگه ن
دکتر:شما میدونستید زیر سرش زخم بزرگیه که هروقت خالش بد بشه زخمه باز میشه و شما هیچ کاری نکردید
جونگ کوک:م....من نمیدونستم مگه چیزیش شده ؟بگین ن حالش خوبه دیگه توروخدا
دکتر:اگه زیر سرشو بخیه نمیزدیم احتمالا دیگه زنده نبود ،میتونید فردا ببریدش خونه و هفته ای دوبار میاریدش برای چکاپ و تا یه ۴ ماه دیگه اگه با دارو خوب نشد بیاریدش برای عمل
جونگ کوک:ممنونم(با گریه)ممنونم از تون
نامجون:ممنونم دکتر
جیهوپ:کوش ؟سونگ مین کوش؟کجاست اوردنش بیرون از اتاق عمل ،دکتر حالش خوبه
دکتر:اره
جیهوپ:خداروشکر (به چند قطره اشک)
از اتاق اوردنش بیرون سریع دویدم سمتش ،چشماش باز بود نگاهم به چشماش بو که میگفت:م.....من قرارع بمیر...م توروخدا راستشو ...ب.بهم بگو
جیهوپ:هی دختر به خودت فشار نیار حالت خوب میشه باشه برو استراحت کن فردا میریم پیش برادرت باشه
سونگ مین:م....ممنونم
جونگ کوک:الان میری استراحت میکنی بعدشم فردا میریم خونه باشه؟
سونگ مین:ب....باشه
بردنش تو اتاق و منم یه لحظه تنهاش نزاشتم و رفتم پیشش خابش برده بود ،به چشماش زل زده بودم و اشک میریختم و هنوز باورم نمیشد که تهیونگ به من خیانت کرد از پشت اونم جوری که باعث شد سر زن خودم این بلا رو بیارم (با گریه های اروم،)همینجور خودمو تحقیر میکردم که دیدم تهیونگ بیرون وایستاده سریع رفتم سمتش و بردمش پشت بیمارستان شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ:جونگ کوک بزار توضیح بدم واقعا،.....
جونگ کوک:خفه شو لاشی چطور تونستی این بلا رو سر من بیاری ها ای عوضی همش به خاطر تو اینحور شد اگه فقط ،فقط یه تار مو ازسرش کم بشه برات زندگی خوشی نمیزارم فهمیدی(با داد)
۴۳.۵k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.