֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_260🎀•
دلبر كوچولو
چشمام بستم که با شنیدن صدای تفنگی یکهو پریدم
حتما تو جنگل بود که دنبال غزال اهو میگشتن
بیخیال بلند شدم و سمت عمارت رفتم
فضا خیلی کسل کننده بود
و دیانا هم قهر بود نمیتونستم غرورم اجازه عذر خاهی نمیداد
تا دم در اتاقش رفتم کنار درش قدم زدم
جلو رفتم دو سه تا تقه به درش زدم
-ولم کن نمیخام باهات صحبت کنم
-تو نازنازی نبودی که
-عشق ادمو نازنازی و لوس هم میکنه
-دیانا تو عاشق منی؟ منی که ده سال از تو بیشتره سنم
-اره بده؟
سعی کردم بر خلاف تمایلم عصبی حرف بزنم
-ببین من تورو دوست ندارم تو فقط یک خدمتکاری
-پس من میرم و برو یک خدمتکار دیگه بگیر من نمیتونم دیگه
-بچه تو سنت نصف منه
-دیگه مبالغه نکن درسته مثل اون دخترای عملی نیستم سیصد قلم ارایش نمیکنم ولی قلبا دوستت دارم
-ولی دیانا...
- همین که گفتم عشق دیگه ارباب رعیت نمیشناسه میفهمی؟֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_260🎀•
دلبر كوچولو
چشمام بستم که با شنیدن صدای تفنگی یکهو پریدم
حتما تو جنگل بود که دنبال غزال اهو میگشتن
بیخیال بلند شدم و سمت عمارت رفتم
فضا خیلی کسل کننده بود
و دیانا هم قهر بود نمیتونستم غرورم اجازه عذر خاهی نمیداد
تا دم در اتاقش رفتم کنار درش قدم زدم
جلو رفتم دو سه تا تقه به درش زدم
-ولم کن نمیخام باهات صحبت کنم
-تو نازنازی نبودی که
-عشق ادمو نازنازی و لوس هم میکنه
-دیانا تو عاشق منی؟ منی که ده سال از تو بیشتره سنم
-اره بده؟
سعی کردم بر خلاف تمایلم عصبی حرف بزنم
-ببین من تورو دوست ندارم تو فقط یک خدمتکاری
-پس من میرم و برو یک خدمتکار دیگه بگیر من نمیتونم دیگه
-بچه تو سنت نصف منه
-دیگه مبالغه نکن درسته مثل اون دخترای عملی نیستم سیصد قلم ارایش نمیکنم ولی قلبا دوستت دارم
-ولی دیانا...
- همین که گفتم عشق دیگه ارباب رعیت نمیشناسه میفهمی؟
#PART_260🎀•
دلبر كوچولو
چشمام بستم که با شنیدن صدای تفنگی یکهو پریدم
حتما تو جنگل بود که دنبال غزال اهو میگشتن
بیخیال بلند شدم و سمت عمارت رفتم
فضا خیلی کسل کننده بود
و دیانا هم قهر بود نمیتونستم غرورم اجازه عذر خاهی نمیداد
تا دم در اتاقش رفتم کنار درش قدم زدم
جلو رفتم دو سه تا تقه به درش زدم
-ولم کن نمیخام باهات صحبت کنم
-تو نازنازی نبودی که
-عشق ادمو نازنازی و لوس هم میکنه
-دیانا تو عاشق منی؟ منی که ده سال از تو بیشتره سنم
-اره بده؟
سعی کردم بر خلاف تمایلم عصبی حرف بزنم
-ببین من تورو دوست ندارم تو فقط یک خدمتکاری
-پس من میرم و برو یک خدمتکار دیگه بگیر من نمیتونم دیگه
-بچه تو سنت نصف منه
-دیگه مبالغه نکن درسته مثل اون دخترای عملی نیستم سیصد قلم ارایش نمیکنم ولی قلبا دوستت دارم
-ولی دیانا...
- همین که گفتم عشق دیگه ارباب رعیت نمیشناسه میفهمی؟֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_260🎀•
دلبر كوچولو
چشمام بستم که با شنیدن صدای تفنگی یکهو پریدم
حتما تو جنگل بود که دنبال غزال اهو میگشتن
بیخیال بلند شدم و سمت عمارت رفتم
فضا خیلی کسل کننده بود
و دیانا هم قهر بود نمیتونستم غرورم اجازه عذر خاهی نمیداد
تا دم در اتاقش رفتم کنار درش قدم زدم
جلو رفتم دو سه تا تقه به درش زدم
-ولم کن نمیخام باهات صحبت کنم
-تو نازنازی نبودی که
-عشق ادمو نازنازی و لوس هم میکنه
-دیانا تو عاشق منی؟ منی که ده سال از تو بیشتره سنم
-اره بده؟
سعی کردم بر خلاف تمایلم عصبی حرف بزنم
-ببین من تورو دوست ندارم تو فقط یک خدمتکاری
-پس من میرم و برو یک خدمتکار دیگه بگیر من نمیتونم دیگه
-بچه تو سنت نصف منه
-دیگه مبالغه نکن درسته مثل اون دخترای عملی نیستم سیصد قلم ارایش نمیکنم ولی قلبا دوستت دارم
-ولی دیانا...
- همین که گفتم عشق دیگه ارباب رعیت نمیشناسه میفهمی؟
۳.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.