֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_259🎀•
دلبر كوچولو
- من میفهمم ولی قرار نبود تا اخر عمرت مواظبت باشم
بی دلیل اشک تو چشمام غلطید
-راست میگی من که یک رعیت بدبخت بیش نیستم
و سریع از کنارش رد شدم
-وایسا دیانا..
داخل اتاق قدیمی خودم نیکا رفتم و در محکم به هم کوبیدم
ارسلان
لعنتی به خودم فرستادم ابروهام شدید تر توی هم کردم به خدم هشم عمارت چشم دوختم
-منتظر چی هستید تمیز کنید میزو بدرد نخورا
و سمت باغ بزرگ رفتم
کنار درخت قطوری که تو بچگی کاشته بودن رفتم
دستی به تنش کشیدم
-شاید تو حرفم بفهمی مهتاب کجاست که قدت از همه بلند تره
بوسه ای روش زدم
پایینش نشستم
نگاهی به دکمه های باز لباسم کردم
-دختره پررو֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_259🎀•
دلبر كوچولو
- من میفهمم ولی قرار نبود تا اخر عمرت مواظبت باشم
بی دلیل اشک تو چشمام غلطید
-راست میگی من که یک رعیت بدبخت بیش نیستم
و سریع از کنارش رد شدم
-وایسا دیانا..
داخل اتاق قدیمی خودم نیکا رفتم و در محکم به هم کوبیدم
ارسلان
لعنتی به خودم فرستادم ابروهام شدید تر توی هم کردم به خدم هشم عمارت چشم دوختم
-منتظر چی هستید تمیز کنید میزو بدرد نخورا
و سمت باغ بزرگ رفتم
کنار درخت قطوری که تو بچگی کاشته بودن رفتم
دستی به تنش کشیدم
-شاید تو حرفم بفهمی مهتاب کجاست که قدت از همه بلند تره
بوسه ای روش زدم
پایینش نشستم
نگاهی به دکمه های باز لباسم کردم
-دختره پررو
#PART_259🎀•
دلبر كوچولو
- من میفهمم ولی قرار نبود تا اخر عمرت مواظبت باشم
بی دلیل اشک تو چشمام غلطید
-راست میگی من که یک رعیت بدبخت بیش نیستم
و سریع از کنارش رد شدم
-وایسا دیانا..
داخل اتاق قدیمی خودم نیکا رفتم و در محکم به هم کوبیدم
ارسلان
لعنتی به خودم فرستادم ابروهام شدید تر توی هم کردم به خدم هشم عمارت چشم دوختم
-منتظر چی هستید تمیز کنید میزو بدرد نخورا
و سمت باغ بزرگ رفتم
کنار درخت قطوری که تو بچگی کاشته بودن رفتم
دستی به تنش کشیدم
-شاید تو حرفم بفهمی مهتاب کجاست که قدت از همه بلند تره
بوسه ای روش زدم
پایینش نشستم
نگاهی به دکمه های باز لباسم کردم
-دختره پررو֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_259🎀•
دلبر كوچولو
- من میفهمم ولی قرار نبود تا اخر عمرت مواظبت باشم
بی دلیل اشک تو چشمام غلطید
-راست میگی من که یک رعیت بدبخت بیش نیستم
و سریع از کنارش رد شدم
-وایسا دیانا..
داخل اتاق قدیمی خودم نیکا رفتم و در محکم به هم کوبیدم
ارسلان
لعنتی به خودم فرستادم ابروهام شدید تر توی هم کردم به خدم هشم عمارت چشم دوختم
-منتظر چی هستید تمیز کنید میزو بدرد نخورا
و سمت باغ بزرگ رفتم
کنار درخت قطوری که تو بچگی کاشته بودن رفتم
دستی به تنش کشیدم
-شاید تو حرفم بفهمی مهتاب کجاست که قدت از همه بلند تره
بوسه ای روش زدم
پایینش نشستم
نگاهی به دکمه های باز لباسم کردم
-دختره پررو
۳.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.