پارت چهل و چهارم
پارت چهل و چهارم
رمان دیدن دوباره ی تو
بیخیالش شدم و سعی کردم زیاد .... بهش اهمیت ندم...
دیگه بد جور داشت خوابم میبرد....
هی سرم میرفت ایین و باصدای خنده ی بچه ها سه متر میپریدم هوا....
کمکم دوباره چشمام داشت گرم میشد.....
که دوباره صدای خندش اومد......
خواستم یه چیزی بگم...که شروین ... سرو رو با دستش حل داد و گذاشت رو شونش.....
وایی خـــدا.......چرا امشب همه چی این شکلیه.....
اوففف.... همونطور که داشتم با خودم بحس می کردم دستی دورم حلقه شد و خوابم برد...... #شروین
چرا امشب همه چی این شکلیه....
چرا حرکت هام دست خودم نیست......
همونطور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم .....نگام به ستاره افتاد.....
چقدر تو خواب بامزه میشد......
نمیدونم این چه شکلی تونسته یه سویسشرت شبیه سوییشرت من پیدا کنه....
متمعا بودم که دارم به ستاره حس پیدا میکنم......
کم کم بچه ها قصد رفتن کردن .....
سینا گفت ستاره رو خودش با ماشین امیر میبره... منم گفتم که خودم میارمش میزارمش تو ماشین ....
اونم قبول کرد......
یه دستم رو آروم گذاشتم زیر پاش و یه دستم رو هم گذاشتم زیر سرش و بلندش کردم.......
مثل پر کاه سبک بود......
گذاشتمش تو ماشین...... و یه بوسه روی پیشونیش زدم....
و رفتم طرف ماشین بابام......
بابام چون ماشین خودم خراب بود راضی شده بود ماشینش رو بهم بده.....
ماشینش یه پورشه ی مشکیه خوشگل بود.....
روندم طرف خونه توی راه .....همش داشتم به ستاره فکر می کردم....
تین اولین باری بود که عاشق میشدم و اصلا نمیدونستم عشق چیه.... برای همین تصمیم گرفتم تا متمعا نشدم به کسی چیزی نگم.......
بقیش رو فردا ظهر می زارم....😊 .
لطفا همه نظرشون رو درباره ی رمان کامنت کنن😘 😘
رمان دیدن دوباره ی تو
بیخیالش شدم و سعی کردم زیاد .... بهش اهمیت ندم...
دیگه بد جور داشت خوابم میبرد....
هی سرم میرفت ایین و باصدای خنده ی بچه ها سه متر میپریدم هوا....
کمکم دوباره چشمام داشت گرم میشد.....
که دوباره صدای خندش اومد......
خواستم یه چیزی بگم...که شروین ... سرو رو با دستش حل داد و گذاشت رو شونش.....
وایی خـــدا.......چرا امشب همه چی این شکلیه.....
اوففف.... همونطور که داشتم با خودم بحس می کردم دستی دورم حلقه شد و خوابم برد...... #شروین
چرا امشب همه چی این شکلیه....
چرا حرکت هام دست خودم نیست......
همونطور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم .....نگام به ستاره افتاد.....
چقدر تو خواب بامزه میشد......
نمیدونم این چه شکلی تونسته یه سویسشرت شبیه سوییشرت من پیدا کنه....
متمعا بودم که دارم به ستاره حس پیدا میکنم......
کم کم بچه ها قصد رفتن کردن .....
سینا گفت ستاره رو خودش با ماشین امیر میبره... منم گفتم که خودم میارمش میزارمش تو ماشین ....
اونم قبول کرد......
یه دستم رو آروم گذاشتم زیر پاش و یه دستم رو هم گذاشتم زیر سرش و بلندش کردم.......
مثل پر کاه سبک بود......
گذاشتمش تو ماشین...... و یه بوسه روی پیشونیش زدم....
و رفتم طرف ماشین بابام......
بابام چون ماشین خودم خراب بود راضی شده بود ماشینش رو بهم بده.....
ماشینش یه پورشه ی مشکیه خوشگل بود.....
روندم طرف خونه توی راه .....همش داشتم به ستاره فکر می کردم....
تین اولین باری بود که عاشق میشدم و اصلا نمیدونستم عشق چیه.... برای همین تصمیم گرفتم تا متمعا نشدم به کسی چیزی نگم.......
بقیش رو فردا ظهر می زارم....😊 .
لطفا همه نظرشون رو درباره ی رمان کامنت کنن😘 😘
۱۲.۱k
۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.