پارت چهل و سوم
پارت چهل و سوم
رمان دیدن دوباره ی تو.....
دست کردم توی کیفم و سوییشرت خودش رو کردم تن خودم چون بوش رو دوست داشتم......
اون سوییشرتی رو هم که خریده بودم رو به زور کردم تنش...
شروین یه نگاه به من کرد و با تعجب گفت.....
شروین _ این سویشرته رو برا چی با خودت آوردی ...
جوابی ندادم ..... یعنی در واقع جوابی نداشتم که بدم....
شروین خنده ی بلندی کرد که باعث شد بقیه از صحبت هاشون دست بکشن و به ما نگاه کنن.....
وقتی نگاشون به ما رسید همه زدن زیر خنده....
ستاره _ وااا..... چتونه شما ها.....
مانی در حالی که داشت میخندید گفت .......
مانی _ دو قولو های افسانه ای .....
بعد هم زد زیر خنده......
سوییشرته.... زیاد کلفت نبود یبرای همین باز هم احساس سرما کردم ......
یه چمد لحظه بهدش احساس کردم یکی... دست انداخت دور کمرم.....
یه نگاه به شروین کردم که لبخندی زد ....
پس کار شروین بوده.... با لبخند جوابش رو دادم....
خواستم ازش جدا شم که فهمید و من رو بیشتر به خوش چسبوند.......
دیگه از خجالت داشتم ذوب میشدم......
مثل این که شروین فهمیده بود چون دستش رو از کمرم شل کرد ولی جداش نکرد......
رمان دیدن دوباره ی تو.....
دست کردم توی کیفم و سوییشرت خودش رو کردم تن خودم چون بوش رو دوست داشتم......
اون سوییشرتی رو هم که خریده بودم رو به زور کردم تنش...
شروین یه نگاه به من کرد و با تعجب گفت.....
شروین _ این سویشرته رو برا چی با خودت آوردی ...
جوابی ندادم ..... یعنی در واقع جوابی نداشتم که بدم....
شروین خنده ی بلندی کرد که باعث شد بقیه از صحبت هاشون دست بکشن و به ما نگاه کنن.....
وقتی نگاشون به ما رسید همه زدن زیر خنده....
ستاره _ وااا..... چتونه شما ها.....
مانی در حالی که داشت میخندید گفت .......
مانی _ دو قولو های افسانه ای .....
بعد هم زد زیر خنده......
سوییشرته.... زیاد کلفت نبود یبرای همین باز هم احساس سرما کردم ......
یه چمد لحظه بهدش احساس کردم یکی... دست انداخت دور کمرم.....
یه نگاه به شروین کردم که لبخندی زد ....
پس کار شروین بوده.... با لبخند جوابش رو دادم....
خواستم ازش جدا شم که فهمید و من رو بیشتر به خوش چسبوند.......
دیگه از خجالت داشتم ذوب میشدم......
مثل این که شروین فهمیده بود چون دستش رو از کمرم شل کرد ولی جداش نکرد......
- ۹.۳k
- ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط