خانه ی هانافو

خانه ی هانافو ۲ :

صبح روز بعد، نور خورشید از پنجره‌ی کوچک کلبه تابید. کاراکو با بادبزنش نسیم خنک ساخت و با خنده گفت: «این‌جا زیادی ساکته، بذار کمی هوا تازه بشه.»
سکیدو با خشم فریاد زد: «این نسیم‌های بی‌خودت اعصابمو خورد می‌کنه!» برق‌هایش در هوا پیچیدند و نزدیک بود دیوار خانه را بسوزانند.
هانافو میانشان ایستاد: «باد و رعد اگر کنار هم باشن، طوفان می‌سازن. شما دو تا می‌تونید قوی‌تر باشید، نه دشمن.»
کاراکو خندید: «دیدی؟ حتی تو هم می‌تونی آروم بشی.»
سکیدو زیر لب گفت: «عجیب… اما شاید درست باشه.»
آن شب سکیدو در سکوت به بادهای کاراکو نگاه کرد و برای اولین بار به جای عصبانیت، کمی آرامش حس کرد.
دیدگاه ها (۰)

خانه‌ ی هانافو ۳ :آیزتسو همیشه گوشه‌ای می‌نشست و گریه می‌کرد...

خانه ی هانافو ۴ :اوروگی با خنده‌های بی‌پایانش فضای خانه را پ...

خانه ی هانافو ۱ :شب مه‌آلودی بود. مه مثل پرده‌ای ضخیم اطراف ...

ادیت کلون های هانتنگو

خانه ی هانافو ۸ :هانافو جشن کوچکی ترتیب داد. - کاراکو بادها...

خانه ی هانافو ۶ :شکارچیان نزدیک شدند. کلون‌ها مجبور شدند متح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط