پارت ۱۹۸ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۱۹۸ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
آزیتا جونم با لبخند تشکر کرد.
زیرچشمی به نیما نگاه کردم.
با اخم غذاشو تموم کرد و بی حرف ازجاش بلند شد.
خواستم ظرفارو بشورم که آزیتا جون نذاشت و منم چون خیلی خسته بودم قبول کردمو رفتم سمت اتاق.
درو بستم اما با اومدن نیما از درآوردن مانتوم صرف نظر کردم.
با پررویی تمام گفت:
_درارش خب..
_درد..
با نیش خند بهش نگاه کردم.
منو از چی می ترسوند؟
دکمه ها ی مانتوم رو باز کردم و با درآوردنش چشمای نیما حسابی زوم تاپ مشکیم که حسابی انداممو برجسته کرده بود شد ، .. خوردی؟هستشو تف کن.
رفتم سمتش و گفتم :
_کمرم می خاره.
روی تخت دراز کشیدم.
حضورشو کنارم حس کردم.
_کجا دقیقا؟
اینه...
به بدنه ی انتهایی کمرم اشاره کردم.
آروم شروع کرد به خاروندن و نوازش کردن.
از جام بلند شدم و رفتم سمت لبشو و لبمو به لبش نزدیک کردم.
چشماشو که بست عقب کشیدم و از سر جام بلند شدم و رفتم جلو آینه و کش مومو با یه حرکت درآوردم و اجازه دادم موهام بعد از مدت ها خفگی رها بشن.
از سر جاش بلند شد و اومد پشت سرم و منو با یه حرکت برگردوند سمت خودش.
_بخوابیم یکم ؟
_خوابم نمیاد من.
تا خواست لبشو بزاره رو لبم جا خالی دادم ک خواستم از دستش در برم که محکم نگهم داشت.
مجبور بودم.. ضربه ی نسبتا بدی به جای حساسش زدم که دستو پاش شل شد و رهام کرد.
ریز خندیدم و رفتم جلوی آینه.
حالا وقتش بود.
آروم آروم موهامو شونه کردم.
زیر چشمی بهش نگاه کردم..با حسرت بهم نگاه می کرد..مثه یه ستاره که می بینتش اما دستش واسه رسیدن بهش خیلی کوتاهه..!
خرامان خرامان رفتم سمتشو و ولو شدم.
دستمو گذاشتم روی قلبش و آروم در گوشش گفتم:
_حالا ضعیفه منم یا تو ؟؟
مات صورتم شده بود.
دستشو روی گردنم که آروم آروم داشت میاوردش سمت صورتم حس کردم.
گردنمو با دستش محکم گرفت و گفت:
_من.. خوب شد؟شرطو تو بردی.
چشمکی زدم و گفتم :
_حالا شد..
طوری لبشو روی لبم گذاشت که نفس تو سینه ام حبس شد.
منو بیشتر به خودش چسبوند و محکم لبمو گاز گرفت...
به چشمام زل زد و لبمو با ولع بوسید ..
لبم از گرمای لباش آتیش گرفته بود و تن هردومون محتاج این هم آغوشی گرم بود..
دستشو توی موهام کشید و با لبخند به چشمام زل زد و دوباره مشغول لبم شد.
طوری لبمو گاز گرفت که توی خودم جمع شدم.
سعی کردم بهش بفهمونم که بار دیگه جایی از لبم که به شدت گازش گرفته بودو گاز گرفت.
جیغ خفیفی کشیدم که بالاخره بیخیال لبام شد و به چشمام زل زد و نگران پرسید:
_چیشدی ؟
مظلوم به لبم اشاره کردم و گفتم:
_کبودش کردی نه؟
آروم همونجا رو بوسید و گفت:
_آره..
_بد جنس..
_دوست داشتم..لب خانوم خودمه.
بی حال افتادم تو بغلش و گفتم:
_دست و پام بی جون شده نیما..
سریع بلندم کرد و روی تخت..
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان
#عکس_نوشته #جذاب #wallpaper #عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #فردوس_برین #خلاقانه #ایده #خلاقیت #هنر #نوشته_عاشقانه
آزیتا جونم با لبخند تشکر کرد.
زیرچشمی به نیما نگاه کردم.
با اخم غذاشو تموم کرد و بی حرف ازجاش بلند شد.
خواستم ظرفارو بشورم که آزیتا جون نذاشت و منم چون خیلی خسته بودم قبول کردمو رفتم سمت اتاق.
درو بستم اما با اومدن نیما از درآوردن مانتوم صرف نظر کردم.
با پررویی تمام گفت:
_درارش خب..
_درد..
با نیش خند بهش نگاه کردم.
منو از چی می ترسوند؟
دکمه ها ی مانتوم رو باز کردم و با درآوردنش چشمای نیما حسابی زوم تاپ مشکیم که حسابی انداممو برجسته کرده بود شد ، .. خوردی؟هستشو تف کن.
رفتم سمتش و گفتم :
_کمرم می خاره.
روی تخت دراز کشیدم.
حضورشو کنارم حس کردم.
_کجا دقیقا؟
اینه...
به بدنه ی انتهایی کمرم اشاره کردم.
آروم شروع کرد به خاروندن و نوازش کردن.
از جام بلند شدم و رفتم سمت لبشو و لبمو به لبش نزدیک کردم.
چشماشو که بست عقب کشیدم و از سر جام بلند شدم و رفتم جلو آینه و کش مومو با یه حرکت درآوردم و اجازه دادم موهام بعد از مدت ها خفگی رها بشن.
از سر جاش بلند شد و اومد پشت سرم و منو با یه حرکت برگردوند سمت خودش.
_بخوابیم یکم ؟
_خوابم نمیاد من.
تا خواست لبشو بزاره رو لبم جا خالی دادم ک خواستم از دستش در برم که محکم نگهم داشت.
مجبور بودم.. ضربه ی نسبتا بدی به جای حساسش زدم که دستو پاش شل شد و رهام کرد.
ریز خندیدم و رفتم جلوی آینه.
حالا وقتش بود.
آروم آروم موهامو شونه کردم.
زیر چشمی بهش نگاه کردم..با حسرت بهم نگاه می کرد..مثه یه ستاره که می بینتش اما دستش واسه رسیدن بهش خیلی کوتاهه..!
خرامان خرامان رفتم سمتشو و ولو شدم.
دستمو گذاشتم روی قلبش و آروم در گوشش گفتم:
_حالا ضعیفه منم یا تو ؟؟
مات صورتم شده بود.
دستشو روی گردنم که آروم آروم داشت میاوردش سمت صورتم حس کردم.
گردنمو با دستش محکم گرفت و گفت:
_من.. خوب شد؟شرطو تو بردی.
چشمکی زدم و گفتم :
_حالا شد..
طوری لبشو روی لبم گذاشت که نفس تو سینه ام حبس شد.
منو بیشتر به خودش چسبوند و محکم لبمو گاز گرفت...
به چشمام زل زد و لبمو با ولع بوسید ..
لبم از گرمای لباش آتیش گرفته بود و تن هردومون محتاج این هم آغوشی گرم بود..
دستشو توی موهام کشید و با لبخند به چشمام زل زد و دوباره مشغول لبم شد.
طوری لبمو گاز گرفت که توی خودم جمع شدم.
سعی کردم بهش بفهمونم که بار دیگه جایی از لبم که به شدت گازش گرفته بودو گاز گرفت.
جیغ خفیفی کشیدم که بالاخره بیخیال لبام شد و به چشمام زل زد و نگران پرسید:
_چیشدی ؟
مظلوم به لبم اشاره کردم و گفتم:
_کبودش کردی نه؟
آروم همونجا رو بوسید و گفت:
_آره..
_بد جنس..
_دوست داشتم..لب خانوم خودمه.
بی حال افتادم تو بغلش و گفتم:
_دست و پام بی جون شده نیما..
سریع بلندم کرد و روی تخت..
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان
#عکس_نوشته #جذاب #wallpaper #عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #فردوس_برین #خلاقانه #ایده #خلاقیت #هنر #نوشته_عاشقانه
۱۸.۱k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.