عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۳۷
روانشناس: سلام ، اسمت چیه؟
چویا: ناکاهارا چویا
روانشناس: خب چویا ، این اختلال روانی رو از کی داشتی؟
چویا: از ده سالگی شروع شد ، همون موقع تحت درمان قرار گرفتم ولی یک سال بعدش ، یه شب شویا کنترل رو به دست گرفت ، چون پدر و مادرم میخواستن طلاق بگیرن . وقتی به خودم اومدم اونا روی زمین ، غرق خون بودن.
روانشناس:خب بعدش
چویا: پلیس دستگیرم کرد و بخاطر رفتار های عجیبم روانشناس آورد. بعد از اون چند ماهی تحت درمان بودم و بعدش خوب شدم ولی شویا امروز خودش رو نشون داد. اون هیچوقت نرفته بود. اون همیشه همینجا بود
روانشناس: خب میشه بگی چرا شویا امروز خودش رو نشون داد؟
چویا: نامه ناشناسی دریافت کردم که گفته بود دازای بهم خیانت کرده و....
روانشناس: شما رابطه دارین؟
چویا:آ...آره
روانشناس: آها ، مشکلی نیست ادامه بده
چویا:من رفتم به کافه ای که توی نامه بود و دازای رو دیدم ، اون با یک زن بود . وقتی برگشتم خونه صدای شویا رو توی سرم میشنیدم و بعدش سیاهی. وقتی به خودم اومدم دستام خونی بود. دازای هم جلوم غرق خون بود.
روانشناس: که اینطور. شویا این همه سال خودش رو نشون نداد چون خطری تورو تهدید نمیکرد، یا کسی دوباره بهت آسیب روحی وارد نکرد ولی وقتی دازای رو پیش یکی دیگه دیدی آسیب روحی بهت وارد شد و شویا هم بخاطر همین خودش رو نشون داد. تو مطمئن بودی دازای بهت خیانت کرده
چویا: با چشمای خودم دیدم به اون زن لبخند میزد و باهاش مهربون بود. ولی من میخواستم وقتی دازای اومد ازش بپرسم اما اون موقع شویا کنترل رو به دست گرفته بود
روانشناس: که اینطور ، پس تو باور داشتی امکان داره این کارش دلیل داشته باشه ولی شویا اینو قبول نداشت چون باز بهت آسیب رسونده بود . بعد از اینکه به خودت اومدی شویا چیز دیگه ای نگفت؟
چویا: نه فقط گفت من بودم مثل همیشه مراقبتم چویا
روانشناس: که اینطور
چویا: اما چرا باید شویا بهش آسیب میرسوند
روانشناس: شویا برای محافظت از تو به وجود اومده، حتما به فکر بوده که دازای باید تقاص کاری که باهات کرده رو بده
چویا: من میتونم دازای رو ببینم؟
روانشناس: مشکلی نیست چون شویا فعلا خودش رو نشون نداده ولی باید ببینی پلیس چی میگه
پارت ۱۳۷
روانشناس: سلام ، اسمت چیه؟
چویا: ناکاهارا چویا
روانشناس: خب چویا ، این اختلال روانی رو از کی داشتی؟
چویا: از ده سالگی شروع شد ، همون موقع تحت درمان قرار گرفتم ولی یک سال بعدش ، یه شب شویا کنترل رو به دست گرفت ، چون پدر و مادرم میخواستن طلاق بگیرن . وقتی به خودم اومدم اونا روی زمین ، غرق خون بودن.
روانشناس:خب بعدش
چویا: پلیس دستگیرم کرد و بخاطر رفتار های عجیبم روانشناس آورد. بعد از اون چند ماهی تحت درمان بودم و بعدش خوب شدم ولی شویا امروز خودش رو نشون داد. اون هیچوقت نرفته بود. اون همیشه همینجا بود
روانشناس: خب میشه بگی چرا شویا امروز خودش رو نشون داد؟
چویا: نامه ناشناسی دریافت کردم که گفته بود دازای بهم خیانت کرده و....
روانشناس: شما رابطه دارین؟
چویا:آ...آره
روانشناس: آها ، مشکلی نیست ادامه بده
چویا:من رفتم به کافه ای که توی نامه بود و دازای رو دیدم ، اون با یک زن بود . وقتی برگشتم خونه صدای شویا رو توی سرم میشنیدم و بعدش سیاهی. وقتی به خودم اومدم دستام خونی بود. دازای هم جلوم غرق خون بود.
روانشناس: که اینطور. شویا این همه سال خودش رو نشون نداد چون خطری تورو تهدید نمیکرد، یا کسی دوباره بهت آسیب روحی وارد نکرد ولی وقتی دازای رو پیش یکی دیگه دیدی آسیب روحی بهت وارد شد و شویا هم بخاطر همین خودش رو نشون داد. تو مطمئن بودی دازای بهت خیانت کرده
چویا: با چشمای خودم دیدم به اون زن لبخند میزد و باهاش مهربون بود. ولی من میخواستم وقتی دازای اومد ازش بپرسم اما اون موقع شویا کنترل رو به دست گرفته بود
روانشناس: که اینطور ، پس تو باور داشتی امکان داره این کارش دلیل داشته باشه ولی شویا اینو قبول نداشت چون باز بهت آسیب رسونده بود . بعد از اینکه به خودت اومدی شویا چیز دیگه ای نگفت؟
چویا: نه فقط گفت من بودم مثل همیشه مراقبتم چویا
روانشناس: که اینطور
چویا: اما چرا باید شویا بهش آسیب میرسوند
روانشناس: شویا برای محافظت از تو به وجود اومده، حتما به فکر بوده که دازای باید تقاص کاری که باهات کرده رو بده
چویا: من میتونم دازای رو ببینم؟
روانشناس: مشکلی نیست چون شویا فعلا خودش رو نشون نداده ولی باید ببینی پلیس چی میگه
- ۲.۹k
- ۳۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط