حسرتی بود دلم، حیف که آغاز نشد
حسرتی بود دلم، حیف که آغاز نشد
ماند بر شاخه ی ترسویی و پرواز نشد
ماند در کودکی شرّم و هی بازی کرد
خواست هی قهر کند، بغض کند، ناز نشد ... عمری از درد، غزل گفتم و در چشم همه
جز همین آدمک قافیه پرداز نشد
من همان پنجره ی رو به خیابان بودم
که شبی بسته شد و رو به کسی باز نشد. . .!
ماند بر شاخه ی ترسویی و پرواز نشد
ماند در کودکی شرّم و هی بازی کرد
خواست هی قهر کند، بغض کند، ناز نشد ... عمری از درد، غزل گفتم و در چشم همه
جز همین آدمک قافیه پرداز نشد
من همان پنجره ی رو به خیابان بودم
که شبی بسته شد و رو به کسی باز نشد. . .!
۱.۱k
۲۸ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.