حسرتی بود دلم حیف که آغاز نشد

حسرتی بود دلم، حیف که آغاز نشد
ماند بر شاخه ی ترسویی و پرواز نشد

ماند در کودکی شرّم و هی بازی کرد
خواست هی قهر کند، بغض کند، ناز نشد ... عمری از درد، غزل گفتم و در چشم همه
جز همین آدمک قافیه پرداز نشد

من همان پنجره ی رو به خیابان بودم
که شبی بسته شد و رو به کسی باز نشد. . .!
دیدگاه ها (۱)

...خواب بودی حیفم آمد با لبت بازی کنمپیش خود گفتم کمی تمرین ...

بوسه ام داغ است و بی پروا ، کجا بگذارمش؟؟روی لبها یا که بازو...

قلبت که می‌زند، سر من درد می‌کند این روزها سراسر من درد می‌ک...

*دنیای من دنیای تردید و یقین استیک عمر بی تاب کسی بودن همین ...

{سناریوی شماره ۸}|| پارت سی و یکم ||نام سناریو:《 قلبی از سنگ...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط