پارت ۷ فصل ۲:
پارت ۷ فصل ۲:
جونگ کوک:یا حرف میزنی...یا اگر حرف نزنی دیگه زنده بودت رو تضمین نمیکنم..شدمنده.خب جالا بگو لارای من کجاس؟؟؟«نگاه ترسناک»
جک:هه فکر کردی من حرف میزنم؟؟؟....کول خوندی جانگ کوک«با تاکید»
جونگ کوک:خیلی خب...نمیخواستم بازی رو شروع کنم...خودت کردی...چه بهتر منم ازش خیلی لذت میبرم«عصبی»
جونگ کوک به بادیگار هاش دستور داد تا پیرهن جک رو دربیارند و بعد سمت جک رفت و میله داغ رو گذاشت روی کمر جک
جک از درد عربدش رفت هوا
جونگ کوک:میگی کی بود که بهت زنگ زد گفت با لارا اون کارو بکنی با نه؟؟؟
جک:نمیگم«بی حال»
جونگ کوک:باشه هر چی تو بگی
دوباره میله رو چسبوند به بدن جک
انقدر این کار رو تکرار کرد که جک دیگه صداش در نمیومد و بیحال و ناله کنان سرش افتاد روی صندلی
جونگ کوک:انقدر اینجا میمونی و شکنجه میشی
هم انتقام لارا رو ازت یگیرم
هم اطلاعاتی که میخوامو
جک:برو گم شو
جونگ کوک:تا دیدار بعدی رفیق«پوزخند»
بلند شد میله و انداخت اون طرف و رفت سمت بادیگاردش و کتش رو ازش گرفت و پوشید
برگشت سمت نگهبان در و گفت
جونگ کوک:تا زمانی که من نیومدم به این آب و غذا نمیدین..فهیدین؟؟
نگهبان:بله ارباب
و بعد سوار ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد وقتی رسید
در خونه رو زد
خدمتکار اومد در و باز کرد
با چیزی که دید تعجب کرد
اون.....
جونگ کوک:یا حرف میزنی...یا اگر حرف نزنی دیگه زنده بودت رو تضمین نمیکنم..شدمنده.خب جالا بگو لارای من کجاس؟؟؟«نگاه ترسناک»
جک:هه فکر کردی من حرف میزنم؟؟؟....کول خوندی جانگ کوک«با تاکید»
جونگ کوک:خیلی خب...نمیخواستم بازی رو شروع کنم...خودت کردی...چه بهتر منم ازش خیلی لذت میبرم«عصبی»
جونگ کوک به بادیگار هاش دستور داد تا پیرهن جک رو دربیارند و بعد سمت جک رفت و میله داغ رو گذاشت روی کمر جک
جک از درد عربدش رفت هوا
جونگ کوک:میگی کی بود که بهت زنگ زد گفت با لارا اون کارو بکنی با نه؟؟؟
جک:نمیگم«بی حال»
جونگ کوک:باشه هر چی تو بگی
دوباره میله رو چسبوند به بدن جک
انقدر این کار رو تکرار کرد که جک دیگه صداش در نمیومد و بیحال و ناله کنان سرش افتاد روی صندلی
جونگ کوک:انقدر اینجا میمونی و شکنجه میشی
هم انتقام لارا رو ازت یگیرم
هم اطلاعاتی که میخوامو
جک:برو گم شو
جونگ کوک:تا دیدار بعدی رفیق«پوزخند»
بلند شد میله و انداخت اون طرف و رفت سمت بادیگاردش و کتش رو ازش گرفت و پوشید
برگشت سمت نگهبان در و گفت
جونگ کوک:تا زمانی که من نیومدم به این آب و غذا نمیدین..فهیدین؟؟
نگهبان:بله ارباب
و بعد سوار ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد وقتی رسید
در خونه رو زد
خدمتکار اومد در و باز کرد
با چیزی که دید تعجب کرد
اون.....
۷.۱k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.