پارت ۶ فصل۲:
پارت ۶ فصل۲:
جونگ کوک:کانگ دا ماشین آمادس؟
کانگ دا:بله ارباب
جونگ کوک:پس بریم....
بادیگارد ها در رو برای جونگ کوک باز کردند و جونگ کوک نشست توی ماشین
کانگ دا هم نسشت جلو و داشت کار ها رو برای جونگ کوک تعریف میکرد
زمان همینطوری گذشت تا رسیدن به انبار
کانگ دا:ارباب رسیدیم
جونگ کوک:خوبه«سرددد»
راننده اومد سمت جونگ کوک در رو براش باز کرد و جونگ کوک از ماشین پیاده شد و همراه با کانگ دا به سمت انبار حرکت کردند
کانگ دا در رو برای جونگ کوک باز کرد و جونگ کوک وارد انبار شد و به سمتش رفت و گفت
جونگ کوک:به به....رفیق قدیمی...حالت چطوره؟؟«عصبی.جدی»
جک:ت..ت..تو...چ..چ..چی از..م..مم..من میخوای؟؟«ترسیده»
جونگ کوک:هه تازه میگی چی از من میخوایی؟؟؟
جک:تروخدا...و..ولم کن...بزار...بزار برم
جونگ کوک با قدم های صدادار به سمتش حرکت میکنه بطوری که دقیقا روبروش بود تو چشماش نگاه میکنه و میگه
جونگ کوک:بزارم بری؟؟؟؟؟
جک:.....
جونگ کوک:تو...همش به خاطر تو بود.....اگر نبودی هیچ کدوم از این اتفاقا نیوفتاده بود«داد»
جک:.....
جونگ کوک:اگر بخاطر تو نبود الان لارای من پیشم بود«داد شدید.بغض وحشتناک»
جونگ کوک:اگر بخاطر تو عوضی نبود الان هیچ کدوم از این اتفاقا نیوفتاده بود...میفهمییییییی«عربده»
جونگ کوک داشت حرفایی رو میزد که خودش میدونست هیچ چیزی رو درست نمیکنه
ولی خودش نمیدونست که این حرفا از کجا داره میاد و چرا انقدر عصبیه
چند قدم ازش دور شد تا یکم آروم بشه که جک گفت
جک: متاسفم
جونگ کوک این دفعه با عصبانیت بیشتر برگشت سمتش و با تعجب بهش نگاه کرد..
جونگ کوک:متاسفی؟؟؟؟؟؟تاسف تو به چه درد من میخوره؟؟؟
جک:......
جونگ کوک:با توعم.....کریییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جک:...
جونگ کوک:آخه الان تاسف لعنتیه تو به چه درد من میخوره؟؟؟«داد»
جک فقط سرش رو انداخته بود پایین و هیچی نمیگفت
چون میدونست اگر حرفی میزد انقدر جونگ کوک عصبی بود که حتی ممکن بود بکشتش
پس جیکش در نمیومد
جونگ کوک:الان تاسف تو بدرد من نمیخوره..نتها چیزی که باهاش میتونی خودت رو نجات بدی حرف زدنه
و گرنه شرمند..دیگه نمیتونم زنده بودنت رو تضمین کنم
جونگ کوک یک میله ای که از شدت داغ بودن قرمز شده بود رو برداشت و به سمت جک میومد تا این که رسید بهش ...
جونگ کوک:کانگ دا ماشین آمادس؟
کانگ دا:بله ارباب
جونگ کوک:پس بریم....
بادیگارد ها در رو برای جونگ کوک باز کردند و جونگ کوک نشست توی ماشین
کانگ دا هم نسشت جلو و داشت کار ها رو برای جونگ کوک تعریف میکرد
زمان همینطوری گذشت تا رسیدن به انبار
کانگ دا:ارباب رسیدیم
جونگ کوک:خوبه«سرددد»
راننده اومد سمت جونگ کوک در رو براش باز کرد و جونگ کوک از ماشین پیاده شد و همراه با کانگ دا به سمت انبار حرکت کردند
کانگ دا در رو برای جونگ کوک باز کرد و جونگ کوک وارد انبار شد و به سمتش رفت و گفت
جونگ کوک:به به....رفیق قدیمی...حالت چطوره؟؟«عصبی.جدی»
جک:ت..ت..تو...چ..چ..چی از..م..مم..من میخوای؟؟«ترسیده»
جونگ کوک:هه تازه میگی چی از من میخوایی؟؟؟
جک:تروخدا...و..ولم کن...بزار...بزار برم
جونگ کوک با قدم های صدادار به سمتش حرکت میکنه بطوری که دقیقا روبروش بود تو چشماش نگاه میکنه و میگه
جونگ کوک:بزارم بری؟؟؟؟؟
جک:.....
جونگ کوک:تو...همش به خاطر تو بود.....اگر نبودی هیچ کدوم از این اتفاقا نیوفتاده بود«داد»
جک:.....
جونگ کوک:اگر بخاطر تو نبود الان لارای من پیشم بود«داد شدید.بغض وحشتناک»
جونگ کوک:اگر بخاطر تو عوضی نبود الان هیچ کدوم از این اتفاقا نیوفتاده بود...میفهمییییییی«عربده»
جونگ کوک داشت حرفایی رو میزد که خودش میدونست هیچ چیزی رو درست نمیکنه
ولی خودش نمیدونست که این حرفا از کجا داره میاد و چرا انقدر عصبیه
چند قدم ازش دور شد تا یکم آروم بشه که جک گفت
جک: متاسفم
جونگ کوک این دفعه با عصبانیت بیشتر برگشت سمتش و با تعجب بهش نگاه کرد..
جونگ کوک:متاسفی؟؟؟؟؟؟تاسف تو به چه درد من میخوره؟؟؟
جک:......
جونگ کوک:با توعم.....کریییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جک:...
جونگ کوک:آخه الان تاسف لعنتیه تو به چه درد من میخوره؟؟؟«داد»
جک فقط سرش رو انداخته بود پایین و هیچی نمیگفت
چون میدونست اگر حرفی میزد انقدر جونگ کوک عصبی بود که حتی ممکن بود بکشتش
پس جیکش در نمیومد
جونگ کوک:الان تاسف تو بدرد من نمیخوره..نتها چیزی که باهاش میتونی خودت رو نجات بدی حرف زدنه
و گرنه شرمند..دیگه نمیتونم زنده بودنت رو تضمین کنم
جونگ کوک یک میله ای که از شدت داغ بودن قرمز شده بود رو برداشت و به سمت جک میومد تا این که رسید بهش ...
۶.۰k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.