پارت ۸ فصل ۲:
پارت ۸ فصل ۲:
راوی ویو:
جونگ کوک از اونجا خارج شد و به سمت ماشینش رفت
سرش بشدت درد میکرد
چند دقیقه بعد رسید خونه
وارد پارکینگ شد و دید بادیگاردش داره میاد سمتش
بادیگارد:قربان مهمونتون رسیدن
جونگ کوک:باشه«خشک»
رفت و در رو باز کرد و با دیدن مامان لارا یک لحظه حالش دگرگون شد
چشمای خسته
تمام زیر چشمهاش سیاه شده بود
رگه های سفیدی که از بین اون همه موهای سیاه تو نور میدرخشیدن
مامان لارا با دیدن جونگ کوک بلند شد و به سمتش رفت
جونگ کوک بدون هیچ وقفه ی مامان لارا رو بغل کرد...
مامان لارا:پسرم...دلم برات تنگ شده بود
جونگ کوک:منم همینطور مادر جان
مامان لارا:پسرم برو لباسات رو عوض کن بیا
جونگ کوک :چشم
جونگ کوک از پله های عمارتش بالا رفت
کتش رو گرفته بود دستش
رسید به اتاق
رفت داخل اتاقش کتش رو انداخت روی تخت و کرواتش رو شل کرد
دکمه های لباسش رو دونه به دونه باز کرد و رفت و یه دوش چند دقیقه ای گرفت
موهاش رو خشک کرد و یه آستین کوتاه مشکی گشاد با یک شلوار مشکی بلند توی خونه ای پوشید و رفت پایین
...........
راوی ویو:
جونگ کوک از اونجا خارج شد و به سمت ماشینش رفت
سرش بشدت درد میکرد
چند دقیقه بعد رسید خونه
وارد پارکینگ شد و دید بادیگاردش داره میاد سمتش
بادیگارد:قربان مهمونتون رسیدن
جونگ کوک:باشه«خشک»
رفت و در رو باز کرد و با دیدن مامان لارا یک لحظه حالش دگرگون شد
چشمای خسته
تمام زیر چشمهاش سیاه شده بود
رگه های سفیدی که از بین اون همه موهای سیاه تو نور میدرخشیدن
مامان لارا با دیدن جونگ کوک بلند شد و به سمتش رفت
جونگ کوک بدون هیچ وقفه ی مامان لارا رو بغل کرد...
مامان لارا:پسرم...دلم برات تنگ شده بود
جونگ کوک:منم همینطور مادر جان
مامان لارا:پسرم برو لباسات رو عوض کن بیا
جونگ کوک :چشم
جونگ کوک از پله های عمارتش بالا رفت
کتش رو گرفته بود دستش
رسید به اتاق
رفت داخل اتاقش کتش رو انداخت روی تخت و کرواتش رو شل کرد
دکمه های لباسش رو دونه به دونه باز کرد و رفت و یه دوش چند دقیقه ای گرفت
موهاش رو خشک کرد و یه آستین کوتاه مشکی گشاد با یک شلوار مشکی بلند توی خونه ای پوشید و رفت پایین
...........
۷.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.