رمان
#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:۴۰
*ویو سارا*
از دست تو من باید چیکار کنممممممم خدایاااااا ستی بیشعور من دارم برات کثافت همه چیزو گفت هیچی نزاشت نگفت
نمیشه بیشتر صبر کنم و الا همه چی میگه اونوقت ابرو من میره
از اتاق رفتم بیرون و یسره رفتم سمت ستی از جاش بلندش کردم و دستم رو دهنش گذاشتم و کشون کشون کشوندمش تو اتاقم
همونطور که میکشیدمش پشت دستم باز حرف میزد بی توجه بهش بردمش تو اتاقم و در رو بستم ولی صدای اعضا شنیده میشد
تهیونگ با خنده میگفت:ولش کن بزارش مگه چیز بدی گفته
جونگکوک:یااااااا بیا اشکال نداره خجالت نمیخواد خو
نامجون:توهم ارمیی تا جایی که میدونم واکنش ارمیا اینه دیگه
شوگا:بابا بیا واسه چی خجالت میکشی دیگه باید با ما راحت باشی
جین با خنده:زشته حرف دختره رو قطع کنی داشت چیزای قشنگی میگفت
جیمین:خجالت نکش بیا
جی هوپ:*خنده*
رو به ستی کردم و با حرص گفتم:بیشعووووووور خودت میدونی حساسم چرا اینکار رو کردی لعنتی
ستی:دوست داشتم
سارا:بزار فقط یک روز بگذره اونوقت نشونت میدم دوست دارم یعنی چی روز اول اومده شر به پا کرد
ستی:برو بابا،حالا هم آماده شو بریم بیرون
سارا:من معذرت خواهی ای نشنیدم؟
ستی:اوهوووو،باشه بابا ببخشید خوبه؟
سارا:آماده شو
از اتاق رفتم بیرون و روبه اعضا با اخم گفتم:برید آماده بشید میخوایم بریم بیرون،از مدیر کمپانی اجازه گرفتم به اندازه یک هفته استراحت داشته باشید،اونم قبول کرد
تهیونگ:حالا چرا اخم کردی؟
سارا:من میرم آماده بشم شما هم برید آماده شید
کوک:خجالت نکش خجالت نمیخواد که
تهیونگ:خوشحالم که ازم خوشت میاد
وای با شنیدن این جمله قلبم تند تند شروع به تپیدن کرد خیلی خوشحال شدم حسم قابل وصف نبود با لجن مهربون و قشنگی گفت واییییییییی خیلی خوشحالم اما به رو خودم نیاوردم
با لبخند گفتم:کی هست که ازتون خوشش نمیاد
همشون:مرسی
سارا:خب دیگه بسه برید آماده شید
بعد سریع رفتم تو اتاقم دستم رو گذاشتم رو قلبم باز مثل قبلنا داشت میکوبید خوشحال شدم و بعدش نگاهی به ستی انداختم منکه نمیتونم باهاش قهر کنم یا ازش ناراحت بشم ولی مثل همیشه خوشکل شده بود
سارا:هوی گاو خانم خیلی خوشکل شدی
ستی:مرسی خر من
هردومون خندیدیم بعد من رفتم آماده شدم و از اتاق باهم زدیم بیرون
ستی:خودت که کم نزاشتی
سارا:به خودت نگاه کردی
خندیدیم و بعد که اعضا اومدن سوار شدیم و حرکت کردیم بعد ۲۰ مین به شهر بازی رسیدیم
ستی:اوه مای گااااااااااد چقدرررررررر بزرگههههههههههههه
کوک:خیلی وقت شده نیومدم
تهیونگ:پس بیاید خوشبگذرونیم
جی هوپ:بزن برییییم
سارا:مااسک
همشون:باشه
بعد وارد شهربازی شدیم و پشمک برداشتیم و خوردیم بعد بلیط برا ترن هوایی گرفتیم و سوار شدیم و رفتیم بازی کردیم
بعد سوار کشتی شدیم و کلی جییییغ کشیدیم و خندیدیم
بعد سوار....
خلاصه از ساعت ۷ که اومدیم تا الان که ساعت ۹ شبه همه بازی ها رو کردیم و کلی خوشگذروندیم
سارا:عالی بود خیلی خوب بود خیلی بهم خوشگذشتتتتتتت(ذوقققق)
ستی همونطور که بالا و پایین میپرید گفت:اره عالیییییییییی بود
تهیونگ:خوشگذشت
کوک و هوپ:اره
شوگا:خیلی خوب بود
نامجون:باحال بود
جین:چه هیجانی بووود عالی بوووود
جیمین:اره خیلی خوب بود منم موچی خریدم و کلی بهم خوشگذشت
سارا:نظرتون چیه برین رستوران شام بخوریم
همشون:اره بریم
ستی و جین:منکه خیلی گشنمه
ستی و جین به همدیگه نگاه کردم و زدن زیر خنده ما هم از خنده ی اونا خندیدیم
بعد سوار شدیم و رفتیم رستوران بعد ۲۰ مین رسیدیم،وارد رستوران شدیم و ی جا نشستیم
جین:امشب به حساب من
ستی:من و سارا خیلی میخوریم
جین:به من اعتماد کن
ستی بلند شد و لپ های جین رو کشی و با ذوق گفت:فدای بچه ی خوشکلم بشم من
همشون با تعجب:بچم؟
سارا:چون دوسش داره اینطور میگه
همشون:اهااااااا
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:۴۰
*ویو سارا*
از دست تو من باید چیکار کنممممممم خدایاااااا ستی بیشعور من دارم برات کثافت همه چیزو گفت هیچی نزاشت نگفت
نمیشه بیشتر صبر کنم و الا همه چی میگه اونوقت ابرو من میره
از اتاق رفتم بیرون و یسره رفتم سمت ستی از جاش بلندش کردم و دستم رو دهنش گذاشتم و کشون کشون کشوندمش تو اتاقم
همونطور که میکشیدمش پشت دستم باز حرف میزد بی توجه بهش بردمش تو اتاقم و در رو بستم ولی صدای اعضا شنیده میشد
تهیونگ با خنده میگفت:ولش کن بزارش مگه چیز بدی گفته
جونگکوک:یااااااا بیا اشکال نداره خجالت نمیخواد خو
نامجون:توهم ارمیی تا جایی که میدونم واکنش ارمیا اینه دیگه
شوگا:بابا بیا واسه چی خجالت میکشی دیگه باید با ما راحت باشی
جین با خنده:زشته حرف دختره رو قطع کنی داشت چیزای قشنگی میگفت
جیمین:خجالت نکش بیا
جی هوپ:*خنده*
رو به ستی کردم و با حرص گفتم:بیشعووووووور خودت میدونی حساسم چرا اینکار رو کردی لعنتی
ستی:دوست داشتم
سارا:بزار فقط یک روز بگذره اونوقت نشونت میدم دوست دارم یعنی چی روز اول اومده شر به پا کرد
ستی:برو بابا،حالا هم آماده شو بریم بیرون
سارا:من معذرت خواهی ای نشنیدم؟
ستی:اوهوووو،باشه بابا ببخشید خوبه؟
سارا:آماده شو
از اتاق رفتم بیرون و روبه اعضا با اخم گفتم:برید آماده بشید میخوایم بریم بیرون،از مدیر کمپانی اجازه گرفتم به اندازه یک هفته استراحت داشته باشید،اونم قبول کرد
تهیونگ:حالا چرا اخم کردی؟
سارا:من میرم آماده بشم شما هم برید آماده شید
کوک:خجالت نکش خجالت نمیخواد که
تهیونگ:خوشحالم که ازم خوشت میاد
وای با شنیدن این جمله قلبم تند تند شروع به تپیدن کرد خیلی خوشحال شدم حسم قابل وصف نبود با لجن مهربون و قشنگی گفت واییییییییی خیلی خوشحالم اما به رو خودم نیاوردم
با لبخند گفتم:کی هست که ازتون خوشش نمیاد
همشون:مرسی
سارا:خب دیگه بسه برید آماده شید
بعد سریع رفتم تو اتاقم دستم رو گذاشتم رو قلبم باز مثل قبلنا داشت میکوبید خوشحال شدم و بعدش نگاهی به ستی انداختم منکه نمیتونم باهاش قهر کنم یا ازش ناراحت بشم ولی مثل همیشه خوشکل شده بود
سارا:هوی گاو خانم خیلی خوشکل شدی
ستی:مرسی خر من
هردومون خندیدیم بعد من رفتم آماده شدم و از اتاق باهم زدیم بیرون
ستی:خودت که کم نزاشتی
سارا:به خودت نگاه کردی
خندیدیم و بعد که اعضا اومدن سوار شدیم و حرکت کردیم بعد ۲۰ مین به شهر بازی رسیدیم
ستی:اوه مای گااااااااااد چقدرررررررر بزرگههههههههههههه
کوک:خیلی وقت شده نیومدم
تهیونگ:پس بیاید خوشبگذرونیم
جی هوپ:بزن برییییم
سارا:مااسک
همشون:باشه
بعد وارد شهربازی شدیم و پشمک برداشتیم و خوردیم بعد بلیط برا ترن هوایی گرفتیم و سوار شدیم و رفتیم بازی کردیم
بعد سوار کشتی شدیم و کلی جییییغ کشیدیم و خندیدیم
بعد سوار....
خلاصه از ساعت ۷ که اومدیم تا الان که ساعت ۹ شبه همه بازی ها رو کردیم و کلی خوشگذروندیم
سارا:عالی بود خیلی خوب بود خیلی بهم خوشگذشتتتتتتت(ذوقققق)
ستی همونطور که بالا و پایین میپرید گفت:اره عالیییییییییی بود
تهیونگ:خوشگذشت
کوک و هوپ:اره
شوگا:خیلی خوب بود
نامجون:باحال بود
جین:چه هیجانی بووود عالی بوووود
جیمین:اره خیلی خوب بود منم موچی خریدم و کلی بهم خوشگذشت
سارا:نظرتون چیه برین رستوران شام بخوریم
همشون:اره بریم
ستی و جین:منکه خیلی گشنمه
ستی و جین به همدیگه نگاه کردم و زدن زیر خنده ما هم از خنده ی اونا خندیدیم
بعد سوار شدیم و رفتیم رستوران بعد ۲۰ مین رسیدیم،وارد رستوران شدیم و ی جا نشستیم
جین:امشب به حساب من
ستی:من و سارا خیلی میخوریم
جین:به من اعتماد کن
ستی بلند شد و لپ های جین رو کشی و با ذوق گفت:فدای بچه ی خوشکلم بشم من
همشون با تعجب:بچم؟
سارا:چون دوسش داره اینطور میگه
همشون:اهااااااا
۴.۶k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.