رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۱
جیمین:میگم...مگه فقط خودتی که قدرت داری؟ها؟قدرتت ی ذره هم به پای من نمیرسه میدونستی؟
تو نمیتونی دوستام بگیری چون خودت میدونی اونا محبوبیت جهانی دارن و تو با آسیب زدن بهش در عرض یک دقیقه که هیج در عرض ی لحظه کشته میشی میتونی بفهمی؟
بلا رو هم دیکه لازم نیست بگم....خودت از هوش و تیز بودنش و مخصوصا مهارت هاش باخبری
تو نمیتونی کاری بکنی اینو تو مغزت فرو کن....من نمیدونم بقیه کسانیکه گروگان گرفتی دقیقا چطور بودن و چطور رفتار میکردن
اما اینو بهت میگم تو با هرکسی در نیوفتادی میفهمی؟درک میکنی الان کیو گرفتی؟
سویون:چه اعتماد بنفسی چه غروری....فعلا که اینجایی و هیچکدوم از اینا به دردت نخورده....اینم یادت باشه میتونم هر کار دلم بخواد بکنم....هیچکس نمیتونه مانعم باشه
جیمین:که اینطور؟میخوای ببینی ما میتونیم چیکار کنیم؟ خیلی داری دست کم میگیریمون
سویون:ببینم میخوای چیکار کنی؟ها؟
جیمین:بلند شدم و آروم به سمتش قدم برداشتم تا رسیدم نزدیکش:نخواستم اینکار رو بکنم تو مجبورم کردی...
یدونه زدم تو گردنش و بعد تو پاش
حرکتم کاملا یهویی بود و نتونست تعادلشو حفظ کنه یا حرکتی بزنه و اوفتاد زمین
سلاحی که تو جیبش بود رو برداشتم و از بازوش گرفتم و بلندش کردم و بردم بیرون از اتاق....همه ی ادماش دورم جمع شدن...باید خونسردیمو حفظ کنم...پس با خونسردی گفتم:ببینم حرکتی ضد من انجام دادید همینجا کارشو تموم میکنم!دیگه به اینجام رسیده و هیچی برام مهم نیست گفته باشم
یکی شون:چیکار کنیم ولش کنی؟
جیمین:خیلی کارا...مثل... یونجون رو برام بیار
همون پسره رفت و بعد چند دقیقه همراه یونجون اومد....خدا روشکر سالم بود،....الان باید بلا رو بیارم....تا خواستم چیزی بگم سویون تیز خودشو آزاد کرد و مشتشو گرفت سمتم اما به من نزد و با حالت عصبانی ای گفت
سویون:لعنتی نمیتونم بزنمتتتتت...نمیتونممممممم
جیمین:از اینکه نزد تعجب کردم...فک کنم اون واقعا...
بلا:چخبره اینجا!؟یکم طول کشید تا بیام...اما اومدم و اومدنم به معنای پایان شماست...
سویون:تو چطور اومدی بیرون؟من درو قفل کرده بودم و فقط دنی کلیدا رو داشت...نگو...یعنی...
بلا:جواب سوالاتت رو خودت پیدا کن ... و فک کنم بیرون برات مهمون اومده
اینو که گفتم پلیسا حمله کردن داخل
کمی که گذشت همه رو مجبور کردن بشینن رو زمین و دستاشون پشت گرنشون بزارن
فقط من و یونجون و جیمین و سویون ایستاده بودیم
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۱
جیمین:میگم...مگه فقط خودتی که قدرت داری؟ها؟قدرتت ی ذره هم به پای من نمیرسه میدونستی؟
تو نمیتونی دوستام بگیری چون خودت میدونی اونا محبوبیت جهانی دارن و تو با آسیب زدن بهش در عرض یک دقیقه که هیج در عرض ی لحظه کشته میشی میتونی بفهمی؟
بلا رو هم دیکه لازم نیست بگم....خودت از هوش و تیز بودنش و مخصوصا مهارت هاش باخبری
تو نمیتونی کاری بکنی اینو تو مغزت فرو کن....من نمیدونم بقیه کسانیکه گروگان گرفتی دقیقا چطور بودن و چطور رفتار میکردن
اما اینو بهت میگم تو با هرکسی در نیوفتادی میفهمی؟درک میکنی الان کیو گرفتی؟
سویون:چه اعتماد بنفسی چه غروری....فعلا که اینجایی و هیچکدوم از اینا به دردت نخورده....اینم یادت باشه میتونم هر کار دلم بخواد بکنم....هیچکس نمیتونه مانعم باشه
جیمین:که اینطور؟میخوای ببینی ما میتونیم چیکار کنیم؟ خیلی داری دست کم میگیریمون
سویون:ببینم میخوای چیکار کنی؟ها؟
جیمین:بلند شدم و آروم به سمتش قدم برداشتم تا رسیدم نزدیکش:نخواستم اینکار رو بکنم تو مجبورم کردی...
یدونه زدم تو گردنش و بعد تو پاش
حرکتم کاملا یهویی بود و نتونست تعادلشو حفظ کنه یا حرکتی بزنه و اوفتاد زمین
سلاحی که تو جیبش بود رو برداشتم و از بازوش گرفتم و بلندش کردم و بردم بیرون از اتاق....همه ی ادماش دورم جمع شدن...باید خونسردیمو حفظ کنم...پس با خونسردی گفتم:ببینم حرکتی ضد من انجام دادید همینجا کارشو تموم میکنم!دیگه به اینجام رسیده و هیچی برام مهم نیست گفته باشم
یکی شون:چیکار کنیم ولش کنی؟
جیمین:خیلی کارا...مثل... یونجون رو برام بیار
همون پسره رفت و بعد چند دقیقه همراه یونجون اومد....خدا روشکر سالم بود،....الان باید بلا رو بیارم....تا خواستم چیزی بگم سویون تیز خودشو آزاد کرد و مشتشو گرفت سمتم اما به من نزد و با حالت عصبانی ای گفت
سویون:لعنتی نمیتونم بزنمتتتتت...نمیتونممممممم
جیمین:از اینکه نزد تعجب کردم...فک کنم اون واقعا...
بلا:چخبره اینجا!؟یکم طول کشید تا بیام...اما اومدم و اومدنم به معنای پایان شماست...
سویون:تو چطور اومدی بیرون؟من درو قفل کرده بودم و فقط دنی کلیدا رو داشت...نگو...یعنی...
بلا:جواب سوالاتت رو خودت پیدا کن ... و فک کنم بیرون برات مهمون اومده
اینو که گفتم پلیسا حمله کردن داخل
کمی که گذشت همه رو مجبور کردن بشینن رو زمین و دستاشون پشت گرنشون بزارن
فقط من و یونجون و جیمین و سویون ایستاده بودیم
۴.۰k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.