رئیس جذاب من

[ رئیس جذاب من ]
♡پارت ۲۱ ♡


+چیشده جونگ کوک خوبی
–نه ات خوب نیستم*بغض*
+ببین آروم باش...بگو کجایی من الان میام‌..باشه
–باشه

ات سریع حاضر شد و رفت پیش جونگ کوک

ویو ات *توی راه*

یعنی چیشده تا حالا هیچوقت ندیده بودم اونجوری باشه اون همیشه آدم سرد و محکمی بود هیچ چیز و هیچ کس مانع اون نبود میشد گفت تقریبا هیچ نقطه ضعفی نداشت.....ولی حالا انگار بدجور شکسته....پشت تلفن انگار حالش اصلا خوب نبود

ات رسید به همون آدرسی که جونگ کوک داده بود که با یه عمارت خیلی بزرگ و باشکوه مواجه شد ات خواست بره داخل که دو تا مرد جلو شو گرفتن

£خانم شما اجازه ورود ندارید
+چ.چی...چرا آخه
£ببخشید ما اجازه نداریم بزاریم شما برید داخل
+شما بادیگاردین؟
£بله
+من دوست دختر جئون جونگ کوک کیم ات هستم
£اوه...خانم منو ببخشید نشناختمنون
+نه اشکال نداره....الان میتونم برم داخل
£البته بفرمایید
+ممنونم*لبخند*

ات رفت داخل چند تا خدمت کار مشغول غذا پختن و تمیز کردن خونه بودن ات رفت سمت یکی که از همه پیر تر بود

+ببخشید آجوما...جناب جئون اینجان
آجوما:بله شما؟
+من دوست دخترشم
آجوما:بله خانم لطفا دنبال من بیاید
+ممنون

آجوما ات رو به سمت یه اتاق که طبقه دوم بود برد ات از آجوما تشکر کرد و آجوما رفت ات آروم در زد و رفت داخل
+ج.جونگ کوک؟

جونگ کوک یه گوشه نشته بود و پاهاشو با دستاش بغل کرده بود که باشنیدن صدای ات سرشو گرفت و بالا و با چشمای خیس به ات نگاه میکرد

–ات..اومدی*بغض*
+جونگ کوک گریه کردی؟

ات سریع رفت سمت کوکی و بغلش کرد کوکی هم محکم ات رو بغل کرد و گریه میکرد

+چیزی نیست...من کنارتم...تا عبد کنارتم
–ات*با گریه*
+آروم باش جونگ کوک به خودت بیا تو جئون جونگ کوکی بزرگترین مافیای کشور خودتو جمع جور کن....بهم بگو چیشده من کمکت میکنم....باشه؟

جونگ کوک ات رو ول کرد و بلند شد و اشکاشو پاک کرد

–ات میترسم*بغض*
+کوکی بیا بشین بهم بگو چیشده شاید بتونم کمکت کنم....لطفا کوکی ازت خواهش میکنم
–ات تهیونگ....تهیونگو گرفتن....من..من باهاش بد بودم..اون ازم متنفره
+کی..کی گرفتتش
–بک هیون وو بزرگترین دشمنم
+همونی که باندش رو موقع معامله مامور ها گرفتن
–آرت...اون میخواد اینجوری ازم انتقام بگیره...ولی تهیونگ بیگناهه
+میدونم..نگران نباش تو میتونی تو جئون جونگ کوک بزرگی
–ات نگرانم
+*توی فکر*
–ات؟
+هااا...
–خوبی؟
+کوکی من یه نقشه دارم
–چه نقشه
+..............


ادامه دارد.........
دیدگاه ها (۲۱)

[ رئیس جذاب من ]♡پارت ۲۲ ♡چه نقشه ای+بین اطرافیانت کسی پلیس ...

[ رئیس جذاب من ]♡پارت ۲۳ ♡*دو روز بعد*ویو تهیونگ یوی یه اتاق...

[ رئیس جذاب من ]♡پارت ۲۰ ♡ویو اتصبح از خواب بیدار شدم دیدم ت...

[ رئیس جذاب من ]♡پارت ۱۹ ♡ویو اتخیلی خسته بودم و فقط میخواست...

ویو ات وقتی بیدارشدم دورم اون پسره نبود بلند شدم و رفتم توی ...

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط