• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part90
#leoreza
برگشتم سمت منشی اخمی کردم که با عشوه لب زد
*معذرت میخوام آقا رضا
اشاره ای به در کردم رفت بیرون
انگار دنیا دست به دست داده بود تا رز وحشی رو دیونه کنه
پانیذ: من و باش اونو اخراج میکنی
_عزیزم ما خودمون چی میگفتیم این منشی رو ول کن
پانیذ: باشه رضا باشه ، آها چی میگفتم فهمیدم آره من منظورم نبود که بیای ببوسی مث آدمم خدافظی میکردی
_عزیزم این مشکلش کجاست
پانید: تو انگاری یادت رفته خونه ما بودی آبجیم دیده
_عزیزم مگه غریبه ست
پرونده ام رو پیدا کردم گذاشتم رو میز
کمی از قهوه ام خوردم
پانیذ: انقدر عزیزم نگو بعدشم من هنوز عادت نکردم به این کارا
_عادتت میدم
پانیذ: اوف رضا اوف قطع کن گوشی رو خستم کردی دیگه
خنده ای کردم
پانیذ: نخند پفیوز
گوشی رو قطع کردم
با حرف زدن باهاش جون گرفته بود و کلی هم انرژی داشتم
نیم ساعتی مونده بود به جلسه
پرونده رو مرتب کردم توی این اتاق مدیریت بود و یکی از جزئیات خوبش این بود توش
یه اتاق دیگه بر استراحت داره واردش شدم مث اتاق خواب بود ولی از نوع مجهز اش
و کوچیک
دوشی گرفتم و از کمد یه دست لباس برداشتم پوشیدم
_دوش نمیگرفتی رضا میمیردی دیگه
وقتی موهام رو حالت دادم و عطر زدم
در اتاق رو بستم و قفل کردم کلیدش رو گذاشتم تو گاو صندوق
وقتی خودم بودم بازش میزاشتم
از اتاق اومدم بیرون رفتم
تو اتاق جلسه تا منتظر بمونم و چند تا برگه بود که باید میدادم به وکیل
تا امضا کنه....
#paniz
_ ابجی یه دمنوش برام درست میکنی
زنگ خونه خورد
دیانا: الان ، پاشو درو باز کن
بلند شدم در و باز کردم که با کسی که پشت در دیدم
کپ کردم باورم نمیشد فکرشم نمیکردم
مینه: ای دختر خشکت زده خاله جون
از خوشحالی خودمو پرت کردم بغلش
دیانا: که پانیذ
مینه: بابا منم بزارین بیام تو بعد
خنده ای کردم و کمکش کردم بیاد تو
* * * * * * * * * *
مینه : خوشگل خاله چرا گریه میکنی
همینجوری که بغلش بودم بوسه ای به دستش زدم
_چیکار کنم خب احساساتی شدم
بلند کرد صورتم با دستاش قاب کرد
مینه: من قربون اون احساساتی شدنت بشم
دیانا هم اومد کنارش نشست سرش رو گذاشت رو شونه اش
دیانا: دایی و زن دایی نیومدن
مینه: چرا اومدن هتل ان بر شام میان اینجا ببینم پانیذ خانم دستپخت شما خوب شده ابجیت شوهرت داد رفتیا
لبخندی زدم
_عالی شده مینه جونم کجای کاری ، راست مانی و میترا چرا نیومدن
مانی پسر خالم بود و میترا دختر داییم چند سالی بود ازدواج کرده بودن
مینه: نه نتونستن بیان به مانی از ازمیر مرخصی ندادن میترا هم که پا به ماه بود
دیانا: واای خاله هنوز بدنیا نیومد
مینه: نه خاله مگه میوه اس خلاصه زنگ بزن به این شوهرت شب بیاد ببینیمش...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part90
#leoreza
برگشتم سمت منشی اخمی کردم که با عشوه لب زد
*معذرت میخوام آقا رضا
اشاره ای به در کردم رفت بیرون
انگار دنیا دست به دست داده بود تا رز وحشی رو دیونه کنه
پانیذ: من و باش اونو اخراج میکنی
_عزیزم ما خودمون چی میگفتیم این منشی رو ول کن
پانیذ: باشه رضا باشه ، آها چی میگفتم فهمیدم آره من منظورم نبود که بیای ببوسی مث آدمم خدافظی میکردی
_عزیزم این مشکلش کجاست
پانید: تو انگاری یادت رفته خونه ما بودی آبجیم دیده
_عزیزم مگه غریبه ست
پرونده ام رو پیدا کردم گذاشتم رو میز
کمی از قهوه ام خوردم
پانیذ: انقدر عزیزم نگو بعدشم من هنوز عادت نکردم به این کارا
_عادتت میدم
پانیذ: اوف رضا اوف قطع کن گوشی رو خستم کردی دیگه
خنده ای کردم
پانیذ: نخند پفیوز
گوشی رو قطع کردم
با حرف زدن باهاش جون گرفته بود و کلی هم انرژی داشتم
نیم ساعتی مونده بود به جلسه
پرونده رو مرتب کردم توی این اتاق مدیریت بود و یکی از جزئیات خوبش این بود توش
یه اتاق دیگه بر استراحت داره واردش شدم مث اتاق خواب بود ولی از نوع مجهز اش
و کوچیک
دوشی گرفتم و از کمد یه دست لباس برداشتم پوشیدم
_دوش نمیگرفتی رضا میمیردی دیگه
وقتی موهام رو حالت دادم و عطر زدم
در اتاق رو بستم و قفل کردم کلیدش رو گذاشتم تو گاو صندوق
وقتی خودم بودم بازش میزاشتم
از اتاق اومدم بیرون رفتم
تو اتاق جلسه تا منتظر بمونم و چند تا برگه بود که باید میدادم به وکیل
تا امضا کنه....
#paniz
_ ابجی یه دمنوش برام درست میکنی
زنگ خونه خورد
دیانا: الان ، پاشو درو باز کن
بلند شدم در و باز کردم که با کسی که پشت در دیدم
کپ کردم باورم نمیشد فکرشم نمیکردم
مینه: ای دختر خشکت زده خاله جون
از خوشحالی خودمو پرت کردم بغلش
دیانا: که پانیذ
مینه: بابا منم بزارین بیام تو بعد
خنده ای کردم و کمکش کردم بیاد تو
* * * * * * * * * *
مینه : خوشگل خاله چرا گریه میکنی
همینجوری که بغلش بودم بوسه ای به دستش زدم
_چیکار کنم خب احساساتی شدم
بلند کرد صورتم با دستاش قاب کرد
مینه: من قربون اون احساساتی شدنت بشم
دیانا هم اومد کنارش نشست سرش رو گذاشت رو شونه اش
دیانا: دایی و زن دایی نیومدن
مینه: چرا اومدن هتل ان بر شام میان اینجا ببینم پانیذ خانم دستپخت شما خوب شده ابجیت شوهرت داد رفتیا
لبخندی زدم
_عالی شده مینه جونم کجای کاری ، راست مانی و میترا چرا نیومدن
مانی پسر خالم بود و میترا دختر داییم چند سالی بود ازدواج کرده بودن
مینه: نه نتونستن بیان به مانی از ازمیر مرخصی ندادن میترا هم که پا به ماه بود
دیانا: واای خاله هنوز بدنیا نیومد
مینه: نه خاله مگه میوه اس خلاصه زنگ بزن به این شوهرت شب بیاد ببینیمش...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.