• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part88
#paniz
آروم از گوشه ی لباس محراب گرفتم و به سمت اتاق ام رفتم
درو باز کردم که ۳ نفری رفتن تو
درم بستم
رضا: ای بالاخره اومدین
ارسلان: خدایی سخته بین اون همه جمعیت رد شدن
متین غذاهایی که خریده بودن رو گذاشت رو میزم
متین: وای گشنمه من بیایین
محراب: آره بازشون کن بیا رضا
نشستن دور هم و پوکر فقط نگاهشون میکردم
که
رضا : بیا پانیذ کارت دارم
با هم رفتیم تراس
رضا:ناراحت شدی
_یه سوال دارم من حنابندون منه به جای اینکه اونجا من برقصم خودمو خالی کنم اونوقت افتادم دنبال شما ها افتادم
رضا: بعد عروسی جبران میکنی
_این جبران کردن هاتو جمع کن که آخر یه بلایی سرت میارم
از اونجا اومدم بیرون و اتاق رو ترک کردم
من نفهمیدم آخه پس این جشن رو بر چی گرفتن
آخر طاقت نیاوردم
کفشای مشکی بلندم رو در آوردم و دست مهشاد رو گرفتم
رفتیم وسط دیگه نه فرانکی نه خانم جونی نه نگاری وجود نداشتن
پس خودمو خالی کردم
تا آخر مهمونی فقط رقصیدم به بندم نشستم انگار
فقط منتظر بودم تا اونا برن تا پاشم
حتما بقیه فامیل هاشون بهشون خبر و میرسونن چه بهتر
بعد از کلی ریخت و پاش رقصیدن و رفتن مهمونا
دراز کشیدم رو مبل
تاری از جلوی موهام زیر بینیم افتاده بود دمی گرفتم و بر خواب بیشتر مشتاق بودم
که
پسرا اومدن از اتاق بیرون
متین: خدا نکشتتون یکم اون باند رو کم کنین دیگه
با چشای بسته لب زدم
_تو که شرایط و میدونستی بر چی اومدی
نیکا: راست میگه
دیانا: وای توروخدا فردا رو دیگه باهامون کار نداشته باشین بزار بخوابیم
مهشاد: منم موافقم
پشت بهشون کردم تا بخوابم
که به ثانیه نکشید خوابم برد.....
#leoreza
ارسلان:خدافظ
با بچها خدافظی کردیم درو بستم یه من و دیانا و پانیذ موندیم
دیانا: من میرم بخوابم اگه خواستی بخوابی برو اتاق پانیذ رو بلند کنی دیگه نمیخوابه
سری تکون دادم و رفت اتاقش
یه لیوان آب براي خودم ریختم و خوردم
رفتم کنار پانیذ آروم بغلش کردم و بردم اتاقش روی تخت
گذاشتمش
حقیقتا قرار نبود بمونم ولی آنقدری خوابم میومد نمیتونستم قدم از قدم بردارم
کنارش دراز کشیدم و به خواب عمیقی رفتم.......
#panleo
#mehrsha
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part88
#paniz
آروم از گوشه ی لباس محراب گرفتم و به سمت اتاق ام رفتم
درو باز کردم که ۳ نفری رفتن تو
درم بستم
رضا: ای بالاخره اومدین
ارسلان: خدایی سخته بین اون همه جمعیت رد شدن
متین غذاهایی که خریده بودن رو گذاشت رو میزم
متین: وای گشنمه من بیایین
محراب: آره بازشون کن بیا رضا
نشستن دور هم و پوکر فقط نگاهشون میکردم
که
رضا : بیا پانیذ کارت دارم
با هم رفتیم تراس
رضا:ناراحت شدی
_یه سوال دارم من حنابندون منه به جای اینکه اونجا من برقصم خودمو خالی کنم اونوقت افتادم دنبال شما ها افتادم
رضا: بعد عروسی جبران میکنی
_این جبران کردن هاتو جمع کن که آخر یه بلایی سرت میارم
از اونجا اومدم بیرون و اتاق رو ترک کردم
من نفهمیدم آخه پس این جشن رو بر چی گرفتن
آخر طاقت نیاوردم
کفشای مشکی بلندم رو در آوردم و دست مهشاد رو گرفتم
رفتیم وسط دیگه نه فرانکی نه خانم جونی نه نگاری وجود نداشتن
پس خودمو خالی کردم
تا آخر مهمونی فقط رقصیدم به بندم نشستم انگار
فقط منتظر بودم تا اونا برن تا پاشم
حتما بقیه فامیل هاشون بهشون خبر و میرسونن چه بهتر
بعد از کلی ریخت و پاش رقصیدن و رفتن مهمونا
دراز کشیدم رو مبل
تاری از جلوی موهام زیر بینیم افتاده بود دمی گرفتم و بر خواب بیشتر مشتاق بودم
که
پسرا اومدن از اتاق بیرون
متین: خدا نکشتتون یکم اون باند رو کم کنین دیگه
با چشای بسته لب زدم
_تو که شرایط و میدونستی بر چی اومدی
نیکا: راست میگه
دیانا: وای توروخدا فردا رو دیگه باهامون کار نداشته باشین بزار بخوابیم
مهشاد: منم موافقم
پشت بهشون کردم تا بخوابم
که به ثانیه نکشید خوابم برد.....
#leoreza
ارسلان:خدافظ
با بچها خدافظی کردیم درو بستم یه من و دیانا و پانیذ موندیم
دیانا: من میرم بخوابم اگه خواستی بخوابی برو اتاق پانیذ رو بلند کنی دیگه نمیخوابه
سری تکون دادم و رفت اتاقش
یه لیوان آب براي خودم ریختم و خوردم
رفتم کنار پانیذ آروم بغلش کردم و بردم اتاقش روی تخت
گذاشتمش
حقیقتا قرار نبود بمونم ولی آنقدری خوابم میومد نمیتونستم قدم از قدم بردارم
کنارش دراز کشیدم و به خواب عمیقی رفتم.......
#panleo
#mehrsha
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.