فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۴۶💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
سانامی ویو:
ساعت ۱۱ شبه و ددی جیمین نیومده...یعنی چرا؟! خب گفت آخر شب میاد...الآنم آخر شب نیست؟!
نکنه رفته بار با بقیه داره لاس...نه اینکارو نمیکنه دیگه مثل قبل هیز نیست🗿
سانامی دیگه داشت نگران میشد...
گوشیشو برداشت و بهش زنگ زد...
چند بار زنگ میزد و جیمین رد تماس میکرد
اینم حرصش گرفته بود و مدام زنگ میزد
تا ک جیمین یه پیامک داد
جیمین:: انقد زنگ نزن حتما نمیخوام جواب بدم!
سانامی:: یااااااااااااااا چشه اییین🥺
سانامی بزور باهمون پاش رو زمین خودشو میکشوند و رفت تو اتاقش حوصلش سر رفته بود
نمیدونست چیکار کنه
حس میکرد جیمین باش لج کرده و قراره یه مدت هیمنجوری باشه
سانامی:: ب تخمم😐😂وا چرا میخندم شوهرم چصی شده🗿😂ب عنم اصن...
پرش زمانی
یه ساعت بعد...
سانامی تو سالن داشت کیک میخورد ک دید ینفر داره باکلید درو باز میکنه
منتظر ب در خیره شد ک جیمین اومد داخل و با تعجب زل زد ب سانامی
همه باقی مونده کیکو کرد تو دهنش جیمین رفت پیشش
سانامی بغلش کرد و بهش نگا کرد
سانامی:: چ..عاام...چرا دیر اومدی؟!
جیمین:: با دهن پر حرف نزن چند بار بگم؟!
بعدش جیمین ازش جدا شد
جیمین:: چجوری اومدی بیرون؟!
سانامی:: با عصا دیگه
و بعد جیمین رفت سمت اتاق
سانامی:: حداقل بغلم میکرد😐😐
جیمین از پله ها بالا رفت و گفت در اتاقو باز کرد
لباساشو درآورد و لباس خونگیاشو پوشید
رفت تو حموم اتاق تا دست صورت و...خودشو بشوره
سانامی هم اومد تو اتاق
ندید جیمینو و رفت نشست رو تخت
چند مین بعد دید جیمین اومد
دلش میخاست جیمین بهش محل بده و باهاش حرف بزنه
اصلا این تنبیهو دوس نداشت...
سانامی:: ددی جونم
جیمین:: بگو
سانامی:: چرا باهام سردی🥺
جیمین نگاهی بهش انداخت و چیزی نگفت
سانامی:: من ک عذرخواهی کردم...هرکاری بگی میکنم اگرم خاستی کتکم بزن فقط اینجوری نباش🥺
جیمین:: هرکاری؟!
سانامی:: آره آره
جیمین:: شبا پیش من نخاب و روزا هم نبینم جلوم آفتابی باشی
سانامی:: یااااااااااااا اینکه بیشتر بیمحلی محسوب میشه
جیمین:: ب دیکم
سانامی:: ددی تو خیلی بی ادبی
جیمین:: بگیر بخواب حوصله ندارم
سانامی:: چجوری حوصله بقیه رو داری باهاشون حرف بزنی و بری بیرون؟!
جیمین:: بتو مربوطه؟!
سانامی:: آره من زنتم همچیزت بهم مربوطه
جیمین پوز خندی زد و رفت رو تخت دراز کشید
سانامی هرچی منتظر موند جیمین چیزی بگه...نگفت
سانامی:: جییییغغغغغغغ کاش برای همیشه میموندی ژاپن😑
بعدش با عصاش لنگه لنگه از اتاق زد بیرون
جیمین با تعجب ب در نگاه میکرد
جیمین:: دو روز بالا سرت نبودم فق...زبونو😐
جیمین پتو رو کشید رو سرش
جیمین:: رفت کجا؟! نکنه بزنه بیرون...ن میدونه پارش میکنم بعدشم با پای شکسته نمیره،ولی نره بی پتو رو کاناپه بخابه سرما بخوره...بمنچه سرما بخوره...اما زنمه نمیخوام اذیت شه...ن باز یه چیزی میشه تو دست و پام اگه سرما بخوره کی حوصله داره ازش مراقبت کنه...ب عنم هر غلطی میخاد کنه اصن...
جیمین دیگه چیزی باخودش نگفت و گرفت خوابید...
#dasam
پارت ۴۶💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
سانامی ویو:
ساعت ۱۱ شبه و ددی جیمین نیومده...یعنی چرا؟! خب گفت آخر شب میاد...الآنم آخر شب نیست؟!
نکنه رفته بار با بقیه داره لاس...نه اینکارو نمیکنه دیگه مثل قبل هیز نیست🗿
سانامی دیگه داشت نگران میشد...
گوشیشو برداشت و بهش زنگ زد...
چند بار زنگ میزد و جیمین رد تماس میکرد
اینم حرصش گرفته بود و مدام زنگ میزد
تا ک جیمین یه پیامک داد
جیمین:: انقد زنگ نزن حتما نمیخوام جواب بدم!
سانامی:: یااااااااااااااا چشه اییین🥺
سانامی بزور باهمون پاش رو زمین خودشو میکشوند و رفت تو اتاقش حوصلش سر رفته بود
نمیدونست چیکار کنه
حس میکرد جیمین باش لج کرده و قراره یه مدت هیمنجوری باشه
سانامی:: ب تخمم😐😂وا چرا میخندم شوهرم چصی شده🗿😂ب عنم اصن...
پرش زمانی
یه ساعت بعد...
سانامی تو سالن داشت کیک میخورد ک دید ینفر داره باکلید درو باز میکنه
منتظر ب در خیره شد ک جیمین اومد داخل و با تعجب زل زد ب سانامی
همه باقی مونده کیکو کرد تو دهنش جیمین رفت پیشش
سانامی بغلش کرد و بهش نگا کرد
سانامی:: چ..عاام...چرا دیر اومدی؟!
جیمین:: با دهن پر حرف نزن چند بار بگم؟!
بعدش جیمین ازش جدا شد
جیمین:: چجوری اومدی بیرون؟!
سانامی:: با عصا دیگه
و بعد جیمین رفت سمت اتاق
سانامی:: حداقل بغلم میکرد😐😐
جیمین از پله ها بالا رفت و گفت در اتاقو باز کرد
لباساشو درآورد و لباس خونگیاشو پوشید
رفت تو حموم اتاق تا دست صورت و...خودشو بشوره
سانامی هم اومد تو اتاق
ندید جیمینو و رفت نشست رو تخت
چند مین بعد دید جیمین اومد
دلش میخاست جیمین بهش محل بده و باهاش حرف بزنه
اصلا این تنبیهو دوس نداشت...
سانامی:: ددی جونم
جیمین:: بگو
سانامی:: چرا باهام سردی🥺
جیمین نگاهی بهش انداخت و چیزی نگفت
سانامی:: من ک عذرخواهی کردم...هرکاری بگی میکنم اگرم خاستی کتکم بزن فقط اینجوری نباش🥺
جیمین:: هرکاری؟!
سانامی:: آره آره
جیمین:: شبا پیش من نخاب و روزا هم نبینم جلوم آفتابی باشی
سانامی:: یااااااااااااا اینکه بیشتر بیمحلی محسوب میشه
جیمین:: ب دیکم
سانامی:: ددی تو خیلی بی ادبی
جیمین:: بگیر بخواب حوصله ندارم
سانامی:: چجوری حوصله بقیه رو داری باهاشون حرف بزنی و بری بیرون؟!
جیمین:: بتو مربوطه؟!
سانامی:: آره من زنتم همچیزت بهم مربوطه
جیمین پوز خندی زد و رفت رو تخت دراز کشید
سانامی هرچی منتظر موند جیمین چیزی بگه...نگفت
سانامی:: جییییغغغغغغغ کاش برای همیشه میموندی ژاپن😑
بعدش با عصاش لنگه لنگه از اتاق زد بیرون
جیمین با تعجب ب در نگاه میکرد
جیمین:: دو روز بالا سرت نبودم فق...زبونو😐
جیمین پتو رو کشید رو سرش
جیمین:: رفت کجا؟! نکنه بزنه بیرون...ن میدونه پارش میکنم بعدشم با پای شکسته نمیره،ولی نره بی پتو رو کاناپه بخابه سرما بخوره...بمنچه سرما بخوره...اما زنمه نمیخوام اذیت شه...ن باز یه چیزی میشه تو دست و پام اگه سرما بخوره کی حوصله داره ازش مراقبت کنه...ب عنم هر غلطی میخاد کنه اصن...
جیمین دیگه چیزی باخودش نگفت و گرفت خوابید...
#dasam
۴۲.۹k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.