𝓔𝓼𝓱𝓽𝓫𝓪𝓱 𝓶𝓪𝓷♬
𝓔𝓼𝓱𝓽𝓫𝓪𝓱 𝓶𝓪𝓷♬
ومیبره تش تو ماشین
✯نگاه کن چقد اعصبانیه مشکل داری (با حالت مست تمام جمله هاش رو میگه)(و یهو میخواست باسر بخوره تو شیشه و تهیونگ میگیرتش)
✞یونایکم آدم بودی همون اول میرفتی
✯برو بابا
رسیدن خونه تهیونگ یونارو براید بغل میکنه
✯واوو نگاه بازو هاشوو
یه تابلو بود وقتی داشتن از پله ها بالا میرفتن
✯نگاه اجدادش نو تون بایه دختر تو بالغشه
تهیونگ رفت و یونا رو گذاشت رو تخت
چند دقیقه همینجوری محوش بود که میخواست چراغ رو خاموش کنه
✯نه نور نیس وای(ترسیده)
تهیونگ وور رو روشن کرد و
تهیونگ رفت بیرون
یونا داشت خواب بد مید
موضوع خواب
م. ی) بیدار شو یونا بیدارشو برو تو کمد
یونا رفت توکمد و مامانش در اتاق و کمدو قفل کرد
پ. ی) بیا بیرون وگرنه این درو میشکونم این درو باز کننننن
و یهو یونا از خواب بیدار میشه و میبینه صبحه
✯وای چه خواب تخمی بود ایششش
میره تو اشپز خونه میببنه تهیونگ نشسته داره آب هویج میخوره از دستش میگیره
✯دیشب چه اتفاقی افتاد
✞من گذاشتمت تو تخت و ووووو
✯تو اینکارو نمی این کار آدمای روانیه
و تهیونگ داشت قهوه میخورد که از دستش گرفت و خورد و مامان و باباشون اومدن
م. ی) ازت ممنونم تهیونگ که یونا رو با دوستات آشنا کردی
✞من هیچ کاری نکردم مادر جان
✯واقعا برات متئسفم مامان
یونا رفت بیزون.....
ومیبره تش تو ماشین
✯نگاه کن چقد اعصبانیه مشکل داری (با حالت مست تمام جمله هاش رو میگه)(و یهو میخواست باسر بخوره تو شیشه و تهیونگ میگیرتش)
✞یونایکم آدم بودی همون اول میرفتی
✯برو بابا
رسیدن خونه تهیونگ یونارو براید بغل میکنه
✯واوو نگاه بازو هاشوو
یه تابلو بود وقتی داشتن از پله ها بالا میرفتن
✯نگاه اجدادش نو تون بایه دختر تو بالغشه
تهیونگ رفت و یونا رو گذاشت رو تخت
چند دقیقه همینجوری محوش بود که میخواست چراغ رو خاموش کنه
✯نه نور نیس وای(ترسیده)
تهیونگ وور رو روشن کرد و
تهیونگ رفت بیرون
یونا داشت خواب بد مید
موضوع خواب
م. ی) بیدار شو یونا بیدارشو برو تو کمد
یونا رفت توکمد و مامانش در اتاق و کمدو قفل کرد
پ. ی) بیا بیرون وگرنه این درو میشکونم این درو باز کننننن
و یهو یونا از خواب بیدار میشه و میبینه صبحه
✯وای چه خواب تخمی بود ایششش
میره تو اشپز خونه میببنه تهیونگ نشسته داره آب هویج میخوره از دستش میگیره
✯دیشب چه اتفاقی افتاد
✞من گذاشتمت تو تخت و ووووو
✯تو اینکارو نمی این کار آدمای روانیه
و تهیونگ داشت قهوه میخورد که از دستش گرفت و خورد و مامان و باباشون اومدن
م. ی) ازت ممنونم تهیونگ که یونا رو با دوستات آشنا کردی
✞من هیچ کاری نکردم مادر جان
✯واقعا برات متئسفم مامان
یونا رفت بیزون.....
۳.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.