رمان همسر اجباری پارت صد
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد
آشغال کثیف برو اونجا که الس زدی.
ک من دستشو گرفتم آریا آروم باش.
اریا دستشو مشت کردو کوبید تو دیووار و گفت
-گم شو تو اتاق نمیخوام ریختتو ببینم.
فردا همه چیزو ب پدرم میگم تو پادوی بابامی من توروبزرگ کردم چون دوست دارم و عاشقتم.
با شنیدن این حرفا آریا دستشو مشت کرد اما چیزی نگفت.
شین رفت تو اتاق آریا و در محکم بست.
من آریا رو کامل درک میکردم میدونستم سخته زیر بار زور رفتن.
آریا اومد نشست اخماش تو هم بود احسانم همینطور رفتم تو آشپزخونه و چایی رو دم کردم یکمم پودر دارچیناریا بیا بشین آروم باش درست میشه این هنوز از فرهنگ ما چیزای زیادی نمیدونه .بهش وقت بده .
پاشیدم روشون. و رفتم سمت پذیرایی.چایی رو گرفتنو منم شکالتم برداشتم و تو سکوت خوردیمشون..
که احسان گفت.
آریا هیچ راهی نداره پس بکشی باشه راهی نداره من قبول میکنم اما من از سهم خودم همین االن گذشتم .بردا
معامله رو فسخ کن
-احسان تورو خدا بس کن تو بگذری من نمیگذرم.
باشه کل شق.
صدای شین اومد
آریا جان چند لحظه بیا تو اتاق .
چرا داد میزنی االن میام.بچه ها بگیرید بخواید فردا کلی بازدید و کار داریم.احسان :آجی من کجا بخوابم ؟
تو اون اتاق بغل اتاق آریا.
اوکی شب بخیر.
احسان رفت تو اتاق خوابید.
منم کار های خونه رو انجام دادم و روکاناپه یه پنو زدم روم و خوابیدم . .....
صب با تکونای احسان بیدار شدم
شبا از بس ب در اتاق آریا خیره میشم اصال خوابم نمیبره. بعداز صبحونه من با احسان و شین با آریا رفت آریا طوری
دساشو انداخته بود دور کمر شین انگار میخواستن بدوزدنش.هه
...
شین با من رفتارش عوض شده بود .بزا عوض شه به من چه من چکارش کردم که این اینطوری رفتار کنه . خودم از
دست آریا عصبی بودم اینم شده قوز باال قوز.
احسان آجی امرور همه گروه گروه شدن رفتن واسه بازاریابی تا ساعت چهر باید همه شرکت باشیم که برناممونو
بدیم ب آریا شرکت کاری نداره منم تک افتادم میشه باهم بیای.
-با کمال میل
Comments please
آشغال کثیف برو اونجا که الس زدی.
ک من دستشو گرفتم آریا آروم باش.
اریا دستشو مشت کردو کوبید تو دیووار و گفت
-گم شو تو اتاق نمیخوام ریختتو ببینم.
فردا همه چیزو ب پدرم میگم تو پادوی بابامی من توروبزرگ کردم چون دوست دارم و عاشقتم.
با شنیدن این حرفا آریا دستشو مشت کرد اما چیزی نگفت.
شین رفت تو اتاق آریا و در محکم بست.
من آریا رو کامل درک میکردم میدونستم سخته زیر بار زور رفتن.
آریا اومد نشست اخماش تو هم بود احسانم همینطور رفتم تو آشپزخونه و چایی رو دم کردم یکمم پودر دارچیناریا بیا بشین آروم باش درست میشه این هنوز از فرهنگ ما چیزای زیادی نمیدونه .بهش وقت بده .
پاشیدم روشون. و رفتم سمت پذیرایی.چایی رو گرفتنو منم شکالتم برداشتم و تو سکوت خوردیمشون..
که احسان گفت.
آریا هیچ راهی نداره پس بکشی باشه راهی نداره من قبول میکنم اما من از سهم خودم همین االن گذشتم .بردا
معامله رو فسخ کن
-احسان تورو خدا بس کن تو بگذری من نمیگذرم.
باشه کل شق.
صدای شین اومد
آریا جان چند لحظه بیا تو اتاق .
چرا داد میزنی االن میام.بچه ها بگیرید بخواید فردا کلی بازدید و کار داریم.احسان :آجی من کجا بخوابم ؟
تو اون اتاق بغل اتاق آریا.
اوکی شب بخیر.
احسان رفت تو اتاق خوابید.
منم کار های خونه رو انجام دادم و روکاناپه یه پنو زدم روم و خوابیدم . .....
صب با تکونای احسان بیدار شدم
شبا از بس ب در اتاق آریا خیره میشم اصال خوابم نمیبره. بعداز صبحونه من با احسان و شین با آریا رفت آریا طوری
دساشو انداخته بود دور کمر شین انگار میخواستن بدوزدنش.هه
...
شین با من رفتارش عوض شده بود .بزا عوض شه به من چه من چکارش کردم که این اینطوری رفتار کنه . خودم از
دست آریا عصبی بودم اینم شده قوز باال قوز.
احسان آجی امرور همه گروه گروه شدن رفتن واسه بازاریابی تا ساعت چهر باید همه شرکت باشیم که برناممونو
بدیم ب آریا شرکت کاری نداره منم تک افتادم میشه باهم بیای.
-با کمال میل
Comments please
۱۲.۶k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.