My lovely mafia🍷🧸🐾 p¹⁷
با تکون دادن سرش سعی کرد افکارش رو از خودش دور کنه...نزدیک تر رفت و سرفه ای کرد...
هایون « اهم...ایمم سیلام علکم. کارم داشتین مستررررر مین؟ 눈_눈
یونگی « داشتم پرونده ها رو نگاه میکردم...اهه بیشتر از پنجاه درصد ضرر و برگشت محموله هام بخاطر سایه تاریک بود...خدااا...یعنی رئیس این باند و افرادش کیانننن؟! توی همین افکار بودم که در اتاق زده شد...خداااا چرا از این زاویه شبیه یه جوجه میمونه..من خودم قدم نسبتا کوتاهه ولی این خیلی کوچولوعه🗿🤏🏻سرفه ای کردم و گفتم « خب همونطور مه جیمین گفت حالت بهتر شده...دیگه نیازی نیست توی اتاق یونجی بمونی...به خانم هان میگم تو خوابگاه ندیمه ها برات یه اتاق بذاره کنار...از فردا کارات رو شروع میکنی.
هایون « چی داشت برا خودش بلغور میکرد...یا یاا مستر...ببخشیدا ولی چرا باید تو خوابگاه ندیمه ها اتاق داشته باشم؟؟؟
یونگی « بانو مثل اینکه یادتون رفته...شما زنده موندید چون ندیمه این عمارتین...باید قدرش رو بدونین...
هایون « بری زیر تریلی خودتو اون عمارتت*زیر لب
یونگی « چیزی گفتی؟!
هایون « 눈_눈 نه!
یونگی « اومم....بفرمایید....
راوی « هایون با همون فشاری که از دست یونگی داشت میخورد از اتاق بیرون رفت و در و بست و متوجه لبخند یونگی به خنگیش نشد...
هایون « مثل اینکه همه چیز از، قبل برنامه ریزی شده بود...یه خانم نسبتا مسنی اومد پیشم...بنظر خانم مهربونی میومد...
خانم هان « سلام دخترم...من هان سوری هستم...ندیمه ها اینجا منو آجوما یا خانم هان صدا میکنن...راحت باش عزیزم...خب طبق گفته آقا من اتاقت و فرم لباس رو بهت میدم عزیزم...همراهم بیا...
هایون « درسته که یه هفته توی این عمارت بودم اما نتونستم به خوبی اطرافش رو ببینم...خیلی بزرگ و وایب خوبی داره...یه وایب کلاسیک و دارک!
هایون « اهم...ایمم سیلام علکم. کارم داشتین مستررررر مین؟ 눈_눈
یونگی « داشتم پرونده ها رو نگاه میکردم...اهه بیشتر از پنجاه درصد ضرر و برگشت محموله هام بخاطر سایه تاریک بود...خدااا...یعنی رئیس این باند و افرادش کیانننن؟! توی همین افکار بودم که در اتاق زده شد...خداااا چرا از این زاویه شبیه یه جوجه میمونه..من خودم قدم نسبتا کوتاهه ولی این خیلی کوچولوعه🗿🤏🏻سرفه ای کردم و گفتم « خب همونطور مه جیمین گفت حالت بهتر شده...دیگه نیازی نیست توی اتاق یونجی بمونی...به خانم هان میگم تو خوابگاه ندیمه ها برات یه اتاق بذاره کنار...از فردا کارات رو شروع میکنی.
هایون « چی داشت برا خودش بلغور میکرد...یا یاا مستر...ببخشیدا ولی چرا باید تو خوابگاه ندیمه ها اتاق داشته باشم؟؟؟
یونگی « بانو مثل اینکه یادتون رفته...شما زنده موندید چون ندیمه این عمارتین...باید قدرش رو بدونین...
هایون « بری زیر تریلی خودتو اون عمارتت*زیر لب
یونگی « چیزی گفتی؟!
هایون « 눈_눈 نه!
یونگی « اومم....بفرمایید....
راوی « هایون با همون فشاری که از دست یونگی داشت میخورد از اتاق بیرون رفت و در و بست و متوجه لبخند یونگی به خنگیش نشد...
هایون « مثل اینکه همه چیز از، قبل برنامه ریزی شده بود...یه خانم نسبتا مسنی اومد پیشم...بنظر خانم مهربونی میومد...
خانم هان « سلام دخترم...من هان سوری هستم...ندیمه ها اینجا منو آجوما یا خانم هان صدا میکنن...راحت باش عزیزم...خب طبق گفته آقا من اتاقت و فرم لباس رو بهت میدم عزیزم...همراهم بیا...
هایون « درسته که یه هفته توی این عمارت بودم اما نتونستم به خوبی اطرافش رو ببینم...خیلی بزرگ و وایب خوبی داره...یه وایب کلاسیک و دارک!
۵۹.۵k
۲۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.