برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟕
تهیونگ: خب..بهتره بری و یه لباس مناسب کار بپوشی...باید از امروز کارت رو شروع کنی
ا.ت: باشه..الان میرم
به سمت اتاقم حرکت کردم و بعد از پوشیدن یه لباس مناسب..با تهیونگ از خونه بیرون آمدیم و بعد عبور از راهرو..تهیونگ در باشگاه دیروزی رو باز کرد بر خلاف راه پله ها اینجا خیلی گرم بود و بوی عرق داشت خفهام میکرد
یه چند تا مرد داشتن دو به دو بوکس تمرین میکردن و بعضی های دیگه داشتن با اون وسایل ورزشی کار میکردند بیشتریاشون لباس تنشون نبود و شرتک خیلی کوتاهی پوشیده بودن و عرق از سر و روشون میبارید
با صدای بسته شدن در توسط تهیونگ
همهشون از تمرین دست کشیدن و به ما نگاه کردند
تهیونگ جلو امد و شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: همگی گوش کنید..
مکثی کرد و به من اشاره کرد و ادامه داد...
تهیونگ: ا.ت..کسیه که جایگزین جانِته
همتون باید باهاش درست رفتار کنید..نبینم
بلایی که سر جانت آوردید سر این دختر معصوم هم بیارید فهمید؟
همه شون به من یه نگاه خیلی بدی کردند و گفتند: بله
تهیونگ: خوبه..ادامه بدید
دوباره به من نگاه کرد و گفت..
تهیونگ: بیا بریم..
یه نگاهی به بقیه که همچنان به من زل زده بودند کردم و سریع به دنبال تهیونگ رفتم و از اون فضای حالت تهوع آور دوری کردم
به سالن مسابقه رسیدیم با دیدن اون وضع چشمام چهار تا شد
صندلی تماشاچی ها پر از اشغال های خوراکی و چیز های دیگه
تکه های شیشه لیوان های شکسته شده
و پخش شدن مشروب و سیگار به هر گوشه ای
و رینگ بوکسی که روش لکه های خون ریخته بود
دیروز اینجا چه خبر بود..این مبارزه ها از چیزی که فکرشو میکردم ترسناک تر بود..
همونطور که مشغول دیدن اطراف بودم..تهیونگ گفت..
تهیونگ : این چند نفر بیشتر وقت ها برای تمرین به اینجا میان..بهشون نگاه نکن و باهاشون حرفی نزن..حتی یه حرف و نگاه کوچیک
ا.ت: ب..باشه..
تهیونگ : نیاز نیست بترسی بهشون سفارش کردم که باهات کاری نداشته باشن..
ا.ت: نه..از اونا نمیترسم
سرشو تکون داد و گفت..
تهیونگ: اون در کوچیکی که گوشه سالون میبینی..توش وسایل مورد نیاز کارت رو داره..
دستشو کرد تو جیبش و کلیدی در آورد و به من داد...
تهیونگ: اینم کلید..گمش نکنی
ا.ت: حواسم هست
تهیونگ: من باید برم بیرون..اینجا دوربین داره اگه اتفاقی برات بیفته...سریع خودمو میرسونم..اون آدما نیم ساعت دیگه تمرین شون تموم میشه و میرن ..و یه چیز دیگه اینکه..از اینجا بیرون نرو..
سرم رو تکون دادم و گفتم..
ا.ت: نه نمیرم
تهیونگ:خوبه... فعلا خدافظ
ا.ت: خداحافظ
تهیونگ ازم دور شد و درو باز کرد و رفت
منم به سمت اون در کوچیک رفتم و...
حتما باید شرط بزارم تا
زیاد حمایت کنید💔😭
شرط ها
۱۲۵ لایک
۹۰کامنت
اگه پارت های قبلی رو لایک
نکردین لطفا لایک کنین🌹
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟕
تهیونگ: خب..بهتره بری و یه لباس مناسب کار بپوشی...باید از امروز کارت رو شروع کنی
ا.ت: باشه..الان میرم
به سمت اتاقم حرکت کردم و بعد از پوشیدن یه لباس مناسب..با تهیونگ از خونه بیرون آمدیم و بعد عبور از راهرو..تهیونگ در باشگاه دیروزی رو باز کرد بر خلاف راه پله ها اینجا خیلی گرم بود و بوی عرق داشت خفهام میکرد
یه چند تا مرد داشتن دو به دو بوکس تمرین میکردن و بعضی های دیگه داشتن با اون وسایل ورزشی کار میکردند بیشتریاشون لباس تنشون نبود و شرتک خیلی کوتاهی پوشیده بودن و عرق از سر و روشون میبارید
با صدای بسته شدن در توسط تهیونگ
همهشون از تمرین دست کشیدن و به ما نگاه کردند
تهیونگ جلو امد و شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: همگی گوش کنید..
مکثی کرد و به من اشاره کرد و ادامه داد...
تهیونگ: ا.ت..کسیه که جایگزین جانِته
همتون باید باهاش درست رفتار کنید..نبینم
بلایی که سر جانت آوردید سر این دختر معصوم هم بیارید فهمید؟
همه شون به من یه نگاه خیلی بدی کردند و گفتند: بله
تهیونگ: خوبه..ادامه بدید
دوباره به من نگاه کرد و گفت..
تهیونگ: بیا بریم..
یه نگاهی به بقیه که همچنان به من زل زده بودند کردم و سریع به دنبال تهیونگ رفتم و از اون فضای حالت تهوع آور دوری کردم
به سالن مسابقه رسیدیم با دیدن اون وضع چشمام چهار تا شد
صندلی تماشاچی ها پر از اشغال های خوراکی و چیز های دیگه
تکه های شیشه لیوان های شکسته شده
و پخش شدن مشروب و سیگار به هر گوشه ای
و رینگ بوکسی که روش لکه های خون ریخته بود
دیروز اینجا چه خبر بود..این مبارزه ها از چیزی که فکرشو میکردم ترسناک تر بود..
همونطور که مشغول دیدن اطراف بودم..تهیونگ گفت..
تهیونگ : این چند نفر بیشتر وقت ها برای تمرین به اینجا میان..بهشون نگاه نکن و باهاشون حرفی نزن..حتی یه حرف و نگاه کوچیک
ا.ت: ب..باشه..
تهیونگ : نیاز نیست بترسی بهشون سفارش کردم که باهات کاری نداشته باشن..
ا.ت: نه..از اونا نمیترسم
سرشو تکون داد و گفت..
تهیونگ: اون در کوچیکی که گوشه سالون میبینی..توش وسایل مورد نیاز کارت رو داره..
دستشو کرد تو جیبش و کلیدی در آورد و به من داد...
تهیونگ: اینم کلید..گمش نکنی
ا.ت: حواسم هست
تهیونگ: من باید برم بیرون..اینجا دوربین داره اگه اتفاقی برات بیفته...سریع خودمو میرسونم..اون آدما نیم ساعت دیگه تمرین شون تموم میشه و میرن ..و یه چیز دیگه اینکه..از اینجا بیرون نرو..
سرم رو تکون دادم و گفتم..
ا.ت: نه نمیرم
تهیونگ:خوبه... فعلا خدافظ
ا.ت: خداحافظ
تهیونگ ازم دور شد و درو باز کرد و رفت
منم به سمت اون در کوچیک رفتم و...
حتما باید شرط بزارم تا
زیاد حمایت کنید💔😭
شرط ها
۱۲۵ لایک
۹۰کامنت
اگه پارت های قبلی رو لایک
نکردین لطفا لایک کنین🌹
- ۴۱.۱k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط