ᴘᴀʀᴛ ۷
ᴘᴀʀᴛ ۷
دیدن کسایی که دوستشون دارم با هم و رابطه ی خوبشون...
رفتم توی اتاق خودم و شروع کردم به کتاب خوندن...با هر ورقی که میزدم چشمام بسته میشدن و سعی میکردم باز نگهشون دارم...پلک آخر طولانی شد و به خواب رفتم...
چشمامو باز کردم و آروم پلک زدم تا به نور عادت کنم...گرمای جسم فرد دیگه ای رو کنارم حس کردم که همون موقع حدس زدم کی میتونه باشه....
حتی وقتی چشماش بستست و غرق خوابه هم دوست داشتنیه...دستم رو نوازش طور روی گونش کشیدم و موهاش رو از توی صورتش کنار دادم...
نگاهمو از چهره ی معصوم غرق درخوابش گرفتم و خواستم بلند شم که با یک حرکت توی بغلش فرو رفتم....
_بیب چیزی از دیشب یادته؟
+نه...هیچی....
_بعد از خوابیدن مین هه اومدم اتاقت و با هم مشروب خوردیم...و...
+باشه باشه....فهمیدم...
+میشه بری اونطرف؟بیشتر از این نمیتونم سیکس پک های جذابتو تحمل کنم...
_منم نمیتونم از بغل گرفتنت دست بک.....
٫چیکار دارین میکنین؟(خاروندن چشمش)
پتو رو روی خودش کشید و خودشو زد به خواب
+مین هه برو توی اتاقت من الان میام...
٫بازم دعوا میکردید؟
+نه دخترم...به حرفم گوش کن...
٫نمیخوام....
اومد سمت تخت و خودشو بین ما جا کرد...
+مین هه خیلی لجباز شدی...
فقط سعی میکردیم که متوجه چیزی نشه....بعد از اینکه خوابش عمیق شد از روی تخت بلند شدم و دوش گرفتم...لباسم رو پوشیدم و رفتم سمت شرکت....
منشی دوباره با دیدن من پرید بالا و دست پاچه شد...
منشی(س...سلام خانم...)
+سلام.....باز چیشده؟...چرا هُولی؟
منشی(من؟ن...نه خانم...راستی..یه آقا اومد شمارو ببینه بهش گفتم بره ولی گفت داخل میشینه تا شما بیاید....)
+نگفت کیه؟
منشی(نه)
+اوکی
در رو باز کردم و رفتم داخل...اندام پسره آشنا بود ولی یه کلاه مشکی نقاب دار زده بود و صورتشو نمیدیدم..
+..شما؟
؟بالاخره اومدی....مگه نمیدونی نباید دیر بیای سرکارت خانم مدیر؟.....
+کی هستی؟
نقابشو داد کنار و با پوزخند بهم نگاه میکرد....
؟بعید میدونم مادرت راضی باشه بچتو به حال خودش توی یه خونه ی بزرگ ول کنی...
+اینا به تو ربطی داره؟...برو بیرون
شرط میزارم چون لایکا کم شده...:(
۱۰لایک
دیدن کسایی که دوستشون دارم با هم و رابطه ی خوبشون...
رفتم توی اتاق خودم و شروع کردم به کتاب خوندن...با هر ورقی که میزدم چشمام بسته میشدن و سعی میکردم باز نگهشون دارم...پلک آخر طولانی شد و به خواب رفتم...
چشمامو باز کردم و آروم پلک زدم تا به نور عادت کنم...گرمای جسم فرد دیگه ای رو کنارم حس کردم که همون موقع حدس زدم کی میتونه باشه....
حتی وقتی چشماش بستست و غرق خوابه هم دوست داشتنیه...دستم رو نوازش طور روی گونش کشیدم و موهاش رو از توی صورتش کنار دادم...
نگاهمو از چهره ی معصوم غرق درخوابش گرفتم و خواستم بلند شم که با یک حرکت توی بغلش فرو رفتم....
_بیب چیزی از دیشب یادته؟
+نه...هیچی....
_بعد از خوابیدن مین هه اومدم اتاقت و با هم مشروب خوردیم...و...
+باشه باشه....فهمیدم...
+میشه بری اونطرف؟بیشتر از این نمیتونم سیکس پک های جذابتو تحمل کنم...
_منم نمیتونم از بغل گرفتنت دست بک.....
٫چیکار دارین میکنین؟(خاروندن چشمش)
پتو رو روی خودش کشید و خودشو زد به خواب
+مین هه برو توی اتاقت من الان میام...
٫بازم دعوا میکردید؟
+نه دخترم...به حرفم گوش کن...
٫نمیخوام....
اومد سمت تخت و خودشو بین ما جا کرد...
+مین هه خیلی لجباز شدی...
فقط سعی میکردیم که متوجه چیزی نشه....بعد از اینکه خوابش عمیق شد از روی تخت بلند شدم و دوش گرفتم...لباسم رو پوشیدم و رفتم سمت شرکت....
منشی دوباره با دیدن من پرید بالا و دست پاچه شد...
منشی(س...سلام خانم...)
+سلام.....باز چیشده؟...چرا هُولی؟
منشی(من؟ن...نه خانم...راستی..یه آقا اومد شمارو ببینه بهش گفتم بره ولی گفت داخل میشینه تا شما بیاید....)
+نگفت کیه؟
منشی(نه)
+اوکی
در رو باز کردم و رفتم داخل...اندام پسره آشنا بود ولی یه کلاه مشکی نقاب دار زده بود و صورتشو نمیدیدم..
+..شما؟
؟بالاخره اومدی....مگه نمیدونی نباید دیر بیای سرکارت خانم مدیر؟.....
+کی هستی؟
نقابشو داد کنار و با پوزخند بهم نگاه میکرد....
؟بعید میدونم مادرت راضی باشه بچتو به حال خودش توی یه خونه ی بزرگ ول کنی...
+اینا به تو ربطی داره؟...برو بیرون
شرط میزارم چون لایکا کم شده...:(
۱۰لایک
۵.۶k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.