ᴘᴀʀᴛ ۶
ᴘᴀʀᴛ ۶
_خب چطور بود؟(با پوزخند)
+خیلی قشنگ بود
+...............یااااااا نزدیک بود بمیریم(داد)
_حالا که زنده ای...
بلند شد و کمکم کرد...
چند ساعتی توی شهربازی چرخیدیم و سوار وسایل شدیم...
_یکی دیگه مونده!......هنوز سوار اون چرخ و فلک نشدیم...
+بیخیالش...حوصله سربره...آروم میچرخه
_برام مهم نیست...بیا بریم..
سوار چرخ و فلک شدیم و رفتیم بالا...اینقدر بالا که ستاره ها توی دستم بودن...میتونستم بچینمشون و روی موهای دخترم بزارمشون...
+خیلی قشنگ نیست؟
_نه...نیست
+ایش..ضدحال
_تو قشنگتری..
+این چیزا رو از کی یاد گرفتی؟(با پوزخند)
_از قشنگی تو...
+یااا...بسه..
دوباره نگاهمو به آسمون دادم و چند مینی غرق زیبایی هاش شدم..جوری که یادم رفت برای چی اون بالا عم و با کی توی یه اتاقک نشستم...
_تو همونی که نمیخواست سوار شه؟
+اوهوم...
_ممنونم...
+چرا؟
_چون بهم اعتماد کردی...
+(لبخند)
از روی صندلی بلند شد و اومد سمتم...دستشو روی صورتم حرکت داد و لبخند زد...بوسه ای روی لبم گذاشت و بغل محکمی ازم گرفت...
به نقطه ی شروع رسیدیم و مجبور بودیم پیاده بشیم...
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه ی من...
+احتمالا تا الان مین هه خوابیده...مرسی بابت امشب و سوپرایز باحال اما ترسناکت...
_تازه کجاشو دیدی؟از وقتی که بفهمیم مین هه خوابش عمیقه یا نه ترسناک ترم میشه!..
+(لبخند)خیلی رو داری
_امشب بهت ثابت میکنم چقد رو دارم...
رسیدیم خونه و ماشین رو توی پارکینگ پارک کردیم...قرار شد بعد از دیدن مین هه بره خونه و منم بعد از دوش گرفتن بخوابم...
در رو باز کردم و یکی از چراغ هارو روشن کردم...
٫مامانننن{پرید بغلش(با گریه)}
+تو چرا بیداری؟
٫مامان من ترسیدم(با لحن بچگونه حرف میزنه)
+چرا ترسیدی؟
٫فکر کردم امشب نمیای..
+تاحالا کی شب تنها موندی؟....مین هه کوکی اوپا اومده تورو ببینه
٫خوابم میاد...
+با تو عمااا
٫نمیخوام ببینمش...آخرین باری که اومد خونمون با هم دعوا کردید...
+این اسمش دعوا نیست...
انگشتمو گرفت و منو سمت اتاق کشید..
٫بریم بخوابیم..
_مین هه!!!....منو مامان رفتیم شهربازی کلی عم با هم بازی کردیم...دیگه نگو دعوا کردیم خب؟
٫حالا بیشتر قهر شدم....رفتید شهربازی منو نبردین؟
+مین هه بخوای یا نخوای من میرم دوش میگیرم و تو با اوپا تنها میشی....
بدون توجه به غرغراش رفتم سمت حموم اتاق و لباس هامو در آوردم...دوش گرفتم و موهامو خشک کردم...
بعد از پوشیدن لباسام رفتم ببینم اون دوتا چیکار میکنن...در اتاق رو زدم و آروم بازش کردم...
دوتایی توی بغل هم خوابشون برده بود و مین هه بالاخره آشتی کرده..قاب زنده ای که رو به روم نقش گرفته بود آرزوی همیشگیم بود....دیدن کسایی که دوستشون دارم با هم و رابطه ی خوبشون...
((پارتبلند))🤫
_خب چطور بود؟(با پوزخند)
+خیلی قشنگ بود
+...............یااااااا نزدیک بود بمیریم(داد)
_حالا که زنده ای...
بلند شد و کمکم کرد...
چند ساعتی توی شهربازی چرخیدیم و سوار وسایل شدیم...
_یکی دیگه مونده!......هنوز سوار اون چرخ و فلک نشدیم...
+بیخیالش...حوصله سربره...آروم میچرخه
_برام مهم نیست...بیا بریم..
سوار چرخ و فلک شدیم و رفتیم بالا...اینقدر بالا که ستاره ها توی دستم بودن...میتونستم بچینمشون و روی موهای دخترم بزارمشون...
+خیلی قشنگ نیست؟
_نه...نیست
+ایش..ضدحال
_تو قشنگتری..
+این چیزا رو از کی یاد گرفتی؟(با پوزخند)
_از قشنگی تو...
+یااا...بسه..
دوباره نگاهمو به آسمون دادم و چند مینی غرق زیبایی هاش شدم..جوری که یادم رفت برای چی اون بالا عم و با کی توی یه اتاقک نشستم...
_تو همونی که نمیخواست سوار شه؟
+اوهوم...
_ممنونم...
+چرا؟
_چون بهم اعتماد کردی...
+(لبخند)
از روی صندلی بلند شد و اومد سمتم...دستشو روی صورتم حرکت داد و لبخند زد...بوسه ای روی لبم گذاشت و بغل محکمی ازم گرفت...
به نقطه ی شروع رسیدیم و مجبور بودیم پیاده بشیم...
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه ی من...
+احتمالا تا الان مین هه خوابیده...مرسی بابت امشب و سوپرایز باحال اما ترسناکت...
_تازه کجاشو دیدی؟از وقتی که بفهمیم مین هه خوابش عمیقه یا نه ترسناک ترم میشه!..
+(لبخند)خیلی رو داری
_امشب بهت ثابت میکنم چقد رو دارم...
رسیدیم خونه و ماشین رو توی پارکینگ پارک کردیم...قرار شد بعد از دیدن مین هه بره خونه و منم بعد از دوش گرفتن بخوابم...
در رو باز کردم و یکی از چراغ هارو روشن کردم...
٫مامانننن{پرید بغلش(با گریه)}
+تو چرا بیداری؟
٫مامان من ترسیدم(با لحن بچگونه حرف میزنه)
+چرا ترسیدی؟
٫فکر کردم امشب نمیای..
+تاحالا کی شب تنها موندی؟....مین هه کوکی اوپا اومده تورو ببینه
٫خوابم میاد...
+با تو عمااا
٫نمیخوام ببینمش...آخرین باری که اومد خونمون با هم دعوا کردید...
+این اسمش دعوا نیست...
انگشتمو گرفت و منو سمت اتاق کشید..
٫بریم بخوابیم..
_مین هه!!!....منو مامان رفتیم شهربازی کلی عم با هم بازی کردیم...دیگه نگو دعوا کردیم خب؟
٫حالا بیشتر قهر شدم....رفتید شهربازی منو نبردین؟
+مین هه بخوای یا نخوای من میرم دوش میگیرم و تو با اوپا تنها میشی....
بدون توجه به غرغراش رفتم سمت حموم اتاق و لباس هامو در آوردم...دوش گرفتم و موهامو خشک کردم...
بعد از پوشیدن لباسام رفتم ببینم اون دوتا چیکار میکنن...در اتاق رو زدم و آروم بازش کردم...
دوتایی توی بغل هم خوابشون برده بود و مین هه بالاخره آشتی کرده..قاب زنده ای که رو به روم نقش گرفته بود آرزوی همیشگیم بود....دیدن کسایی که دوستشون دارم با هم و رابطه ی خوبشون...
((پارتبلند))🤫
۶.۳k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.