پارت ۳۳
#پارت_۳۳
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
بعد از پونزده مین....
رسیدم دم خونشون که دیدم پایین وایساده
اومد سوار شد و بیشور یه سلامم نکرد
ارسلان : سلام کردن به تو یاد ندادن؟
آوا : سلام😒
ارسلان : علیک
آوا : نگفتی چرا باید بریم پیش پارسا؟!
ارسلان : رفتیم خودت میفهمی
آوا: از همین مرموز بودنت بدم میاد
ارسلان : به درک
پارسا لوکیشنو برام فرستاد و سریع رفتیم و اونجا
دو و بر تهران بود جاده خاکی و تاریک
آوا : اینجا دیگه کجاست؟!
ارسلان : حالا من مرموزم یا این پارسا؟!
آوا : دوتاتون
ارسلان : 😐😒
آوا : خو راس میگم دیگه
دیانا :
چشامو آروم آروم باز کردم
اولین چیزی که یادم اومد این بود که داشتم تو خیابون راه میرفتمو رفتم سمت خونه که یه نفر دهنمو گرفت
اینجا چیکار میکنم
به خودم که اومدم دیدم دهنم بستسو و دستم از پشت به یه تخت تو یه خونه ی نیمه چوبی بستس
سعی کردم جیغ و داد کنم که یهو پارسا اومد تو
پارسا : پس بیدار شدی؟؟
اومد جلو و دهنم رو واز کرد
دیانا : احمق برا چی منو آوردی اینجا
اومد نشست کنارم رو تخت و نوک دماغم رو کشید
پارسا : برا اینکه قرار عقدت کنم
دیانا : چی؟!
این چی داشت میگفت عقد اونم با این عنتر
پارسا : چیه تعجب کردی؟!
بلند شد و توی اتاق قدم زنان گفت
پارسا : خو آره عقد اونم با خود خودت
شاید بپرسی من که عاشق آوا بودم چیشد پس؟!
آره من عاشق آوا بودم ولی میخواستم که از ارسلان انتقام بگیرم
همش اونو تعقیب میکردم تا اینکه اون شب تو اون پارتی با تو رل زد
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
بعد از پونزده مین....
رسیدم دم خونشون که دیدم پایین وایساده
اومد سوار شد و بیشور یه سلامم نکرد
ارسلان : سلام کردن به تو یاد ندادن؟
آوا : سلام😒
ارسلان : علیک
آوا : نگفتی چرا باید بریم پیش پارسا؟!
ارسلان : رفتیم خودت میفهمی
آوا: از همین مرموز بودنت بدم میاد
ارسلان : به درک
پارسا لوکیشنو برام فرستاد و سریع رفتیم و اونجا
دو و بر تهران بود جاده خاکی و تاریک
آوا : اینجا دیگه کجاست؟!
ارسلان : حالا من مرموزم یا این پارسا؟!
آوا : دوتاتون
ارسلان : 😐😒
آوا : خو راس میگم دیگه
دیانا :
چشامو آروم آروم باز کردم
اولین چیزی که یادم اومد این بود که داشتم تو خیابون راه میرفتمو رفتم سمت خونه که یه نفر دهنمو گرفت
اینجا چیکار میکنم
به خودم که اومدم دیدم دهنم بستسو و دستم از پشت به یه تخت تو یه خونه ی نیمه چوبی بستس
سعی کردم جیغ و داد کنم که یهو پارسا اومد تو
پارسا : پس بیدار شدی؟؟
اومد جلو و دهنم رو واز کرد
دیانا : احمق برا چی منو آوردی اینجا
اومد نشست کنارم رو تخت و نوک دماغم رو کشید
پارسا : برا اینکه قرار عقدت کنم
دیانا : چی؟!
این چی داشت میگفت عقد اونم با این عنتر
پارسا : چیه تعجب کردی؟!
بلند شد و توی اتاق قدم زنان گفت
پارسا : خو آره عقد اونم با خود خودت
شاید بپرسی من که عاشق آوا بودم چیشد پس؟!
آره من عاشق آوا بودم ولی میخواستم که از ارسلان انتقام بگیرم
همش اونو تعقیب میکردم تا اینکه اون شب تو اون پارتی با تو رل زد
۸.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.