چند پارتی
#چند_پارتی
Part 14
ریون: باشه عصر بهت زنگ میزنم بهتره توعم وسایلمو جمع کنی و تا آب از آسیاب نیوفتاده بری و برنگردی
ا/ت:اره خودمم همین فکرو کردم میخوام برم ویلا
ریون:کی راه میوفتی؟
ا/ت:عصر احتمالا
ریون:باشه بازم بهم خبر بده
معمولا چمدون جمع کردن و دوست داشتم اما الان تو این شرایط که به زور مجبورم برم اصلا دوست نداشتم هنوز ماجرای جونگکوک تموم نشده این اوضاع شروع شد و از طرفی اون عکسا که بدون هیچ حرفی برام فرستادن و حتی نمیدونم باید چیکار کنم...یاد حرف جونگکوک افتادم....شاید واقعا اون بتونه کمکی کنه چون همونقدر که میتونه منو تو دردسر بندازه خودشم درگیر کنه
سافت شیش عصر و نشون میداد و من آماده بودم با اینکه حال رفتن نداشتم اما به زور از خونه بیرون اومدم و راه افتادم
معمولا از جاده لذت میبردم و حس خوبی بهم میداد مسیر زیادم طولانی نبود اما تنهایی برام یکم خسته کننده بود
تقریبا بعد یک ساعت رسیدن و به سختی چمدونام رو پشت خودم کشیدم و وارد خونه شدم و خودمو روی کاناپه پرت کردم و گوشیمو چک کردم که پیام جونگکوک و دیدم
کوک:منتظر لوکیشنم
ا/ت:یه بالش بخواب ایشالا خابشو ببینی
سریع سین زد که از صفحه بیرون اومدم و گوشیمو روی میز گذاشتم که شروع به زنگ خوردن کرد
خودش بود برداشتم و بدون اینکه فرصتی بدم حرف بزنه گفتم
ا/ت:چی میخوای
کوک:صبح بهت گفتم لوکیشن جایی که رفتی و بهم بده
ا/ت:میخوای با نامزدت برای شام بیایید؟
کوک:ا/ت مسخره بازی درنیار باید حرف بزنیم
ا/ت:میخوام تنها باشم
کوک:خواستت به یه ورم
ا/ت:همچنین خواسته توعم به یه وره من
کوک:پیدا کردن جای تو کمتر از دو دقیقه وقتمو میگیره
ا/ت:موفق باشید
کوک:میبینمت
بدون هیچ حرفی قطع کردم من واقعا نمیتونم فاز این مرد و درک کنم.....
شرط نداره فقط پارت بعد و فردا میزارم😉
Part 14
ریون: باشه عصر بهت زنگ میزنم بهتره توعم وسایلمو جمع کنی و تا آب از آسیاب نیوفتاده بری و برنگردی
ا/ت:اره خودمم همین فکرو کردم میخوام برم ویلا
ریون:کی راه میوفتی؟
ا/ت:عصر احتمالا
ریون:باشه بازم بهم خبر بده
معمولا چمدون جمع کردن و دوست داشتم اما الان تو این شرایط که به زور مجبورم برم اصلا دوست نداشتم هنوز ماجرای جونگکوک تموم نشده این اوضاع شروع شد و از طرفی اون عکسا که بدون هیچ حرفی برام فرستادن و حتی نمیدونم باید چیکار کنم...یاد حرف جونگکوک افتادم....شاید واقعا اون بتونه کمکی کنه چون همونقدر که میتونه منو تو دردسر بندازه خودشم درگیر کنه
سافت شیش عصر و نشون میداد و من آماده بودم با اینکه حال رفتن نداشتم اما به زور از خونه بیرون اومدم و راه افتادم
معمولا از جاده لذت میبردم و حس خوبی بهم میداد مسیر زیادم طولانی نبود اما تنهایی برام یکم خسته کننده بود
تقریبا بعد یک ساعت رسیدن و به سختی چمدونام رو پشت خودم کشیدم و وارد خونه شدم و خودمو روی کاناپه پرت کردم و گوشیمو چک کردم که پیام جونگکوک و دیدم
کوک:منتظر لوکیشنم
ا/ت:یه بالش بخواب ایشالا خابشو ببینی
سریع سین زد که از صفحه بیرون اومدم و گوشیمو روی میز گذاشتم که شروع به زنگ خوردن کرد
خودش بود برداشتم و بدون اینکه فرصتی بدم حرف بزنه گفتم
ا/ت:چی میخوای
کوک:صبح بهت گفتم لوکیشن جایی که رفتی و بهم بده
ا/ت:میخوای با نامزدت برای شام بیایید؟
کوک:ا/ت مسخره بازی درنیار باید حرف بزنیم
ا/ت:میخوام تنها باشم
کوک:خواستت به یه ورم
ا/ت:همچنین خواسته توعم به یه وره من
کوک:پیدا کردن جای تو کمتر از دو دقیقه وقتمو میگیره
ا/ت:موفق باشید
کوک:میبینمت
بدون هیچ حرفی قطع کردم من واقعا نمیتونم فاز این مرد و درک کنم.....
شرط نداره فقط پارت بعد و فردا میزارم😉
۸.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.