تک پارتی جیهوپـــ
دنس خیابونی...
ات ویو
بعد از ساعت ها بیداری از جام پاشدم. ی هودی و شلوار کارگو مشکی برداشت من و پوشیدم. موهامم گوجه ای بستم. کیف کمریم و برداشتم و گوشی و ایرپادم و داخلش گذاشتم و هدفونمو تو گوشم گذاشتم. دره اتاق و یکم باز کردم.وقتی مطمئن شدم همه خوابن آروم آروم بیرون رفتم و پیاده راهی بیرون شدم.آره دوباره دلم واسه همون دیوونه، واسه اسموتم تنگ شده. واسه همونی ک حتی بیشتر از ی دوست معمولی هم باهم نبودیم، ولی یهو غیب شد. آره دوباره همه چیز رو سرم ریخته و میخوام برم میانگ دونگ...جایی ک خونمه...من اونقدری ک اینجا خاطره دارم تو خونه ی خودم ندارم...البته خونه من ک ن، خونه ناپدریم...
ساعت سه شبه و ی دختر تنها تو خیابونا داره راه میره...البته این برای من ی چیز عادیه چون تا اونجایی ک یادمه همینجا بزرگ شدم، ولی، ولی امشب ی چیزی فرق داره...یــ ی صداهایی داره میاد...صدای ی نفر ن، صدای تقریبا ده بیس نفر...یکن جلو رفتم...
وات؟ ینی چی؟ میخوان اینجا چیکار کنن؟ من اومدم اینجا تا از سکوت اینجا لذت ببرم ن اینکه دنسای این خیابونیا و نگاه کنم...با عصبانیت جلو رفتم...
+آهای،...کی بهتون اجازه داده بیاین اینجا؟
_اینجا مال توعه؟ شاید مال بابات. شایدم ددیت ن؟
ی پسره:هی هی آروم باش
+اینجا از ساعت دوازده ب بعد کسی حق ورود نداره
_پس تو چرا اینجایی؟
+چون...چون...اه اصن ب ت چ
ی پسره:هوسوک تو ب دنسر گرل نیاز نداشتی؟
_وقت گیر آوردی؟ چطور؟
ی پسره: خب این هم هیکلش خوبه هم فیسش
_هی
+ها
_کی با تو بود. هی فلیکس
فلیکس:بله
_برنامه اوکیه ب همه بگو جم شن
فلیکس؛:دنسر گرل چی...
_همین دختره خوبه
+عزیزانم نمیخواین برین؟
_*دستتو میکشه و میبرتت سمت وسط جمعیت. به بهونه ی مرتب کردن موهات سمت گوشت خم میشه و آروم حرف میزنه*
_فقط ی دنس تانگو، باشه؟
+ودف. منظورتو نمیفهمم..
ملکه ویو*جیهوپ بدون اینکه ب حرفت گوش کنه صاف وایمیسته و حالت چهرش تغییر میکنه و ب شدت جاذاب میشه. کم کم شروع میکنه ب رقصیدن. همه داشتن ازتون فیلم میگرفتن. همه چیز باعث معذب شدن تو میشد. ترس از اجتماع، ترس از ارتباط چشمی، ترس از نزدیکی ب فردی، ترس از مورد توجه جمعی قرار گرفتن، سر وصدا، همه ی اینا باهم سمتت هجوم آوردن. نمیدونی چرا ولی سعی کردی بدون اینکه چیزی بگی فقط ب دنس ادامه بدی. شاید، شاید چون تاحالا همچین کاری نکرده بودی واست جالب بود، شایدم آرامش بخش...
تقریبا چهل دیقه گذشتن بود و هنوزم داشتین حرکات نمایشی ای برای جلب توجه مردم انجام میدادین. تو هم کمی از دنسر ماهر رو به روت نداشتی. ناسلامتی کلی اجراهای مختلف واسه دیوارهای خیابون اجرا کرده بودی....
بعد از نیم ساعت دیگه دیدی جیهوپ توی جاش وایساده و تعظیم میکنه، سریع حرکتش و تکرار کردی. کم کم همه رفتن و تو هم تصمیم گرفتی بری خونه، ولی با صدای سافتی ب خودت اومدی...*
_چیزی شده؟
+...ن...چطور
_آخه پنج دیقس ب ی گوشه زل زدی...
+ن ن هیچی نیس...میتونم اسمتو بپرسم؟
_جانگ هوسوک...البته جیهوپ صدام میزنن. و شما؟
+لئو ات...شب خوبی بود...از آشنایی باهات خوشحال شدم و ببخشید اگه بی احترامی ای بهت کردم
_منم همینطور...
+خدافظ...
ملکه ویو*راتو کج کردی، دستاتو تو جیبت گذاشتی و سمت خونت حرکت کردی ولی دستی تورو سمت خودش کشید*
_میشه ی بار دیگه باهم برقصیم؟!...
+*نگاهی ب ساعت موبایل انداختی* ی نیم ساعت وقت دارم...
ملکه ویو*جیهوپ بدون هیچ تاخیری دستتو گرفت و شروع ب تانگو رقصیدن کرد. میخواست بیشتر باهات حرف بزنه، یجوری ک انگار رام شده باشه...*
_میتونم چشماتو ببندم؟!...
+*خواستی بپرسی چرا ولی حرفتو قطع کردی* آ آرع
_*آروم با دستمال کوچولوی توی جیبش ک با خورشید های ریز تزیین شده بود چشماتو بست.
_چشماتو بستم چون احساس میکنم وقتی تو چشات نگاه میکنم معذب میشی، ولی دلیل اصلیم این نیست...
ملکه ویو*یاد مادربزرگت میوفتی ک با چشمای بسته قشنگترین دنس دو نفره دنیا رو اجرا میکرد. خوشبختانه تا موقعی ک زنده بود هرجا میرفتم تورو با خودش میبرد. چی بهتر از این ک الان دوباره یادی از دنسای قدیمیه مادربزرگت کنی؟...یک دفعه شروع کردی ب بی نقص ترین شکل ممکن رقصیدن. انقدر حرکاتت سریع بود ک حتی جیهوپی هم داشت کم میاورد...*
_این فوقالعادست*با خنده*
ملکه*در آخر وقتی ب تیکه ی اصلی دنس رسیدی، *اسلاید دو* خواستی حرف بزنی ولی با خیس شدن لبهات چشمات و باز کردی*
+*زل زدی بهش*
_سلام دوست قدیمی...سلام اسموت...
انقد ننوشتم ک دیگه نمیتونم مث قبل بنویسم...
ب راست ترین نقطه چپم ک بد نوشتم...
کامنتاشو زیاد کنین😑
#happy_birthday_jhope
#jhope
#bts
ات ویو
بعد از ساعت ها بیداری از جام پاشدم. ی هودی و شلوار کارگو مشکی برداشت من و پوشیدم. موهامم گوجه ای بستم. کیف کمریم و برداشتم و گوشی و ایرپادم و داخلش گذاشتم و هدفونمو تو گوشم گذاشتم. دره اتاق و یکم باز کردم.وقتی مطمئن شدم همه خوابن آروم آروم بیرون رفتم و پیاده راهی بیرون شدم.آره دوباره دلم واسه همون دیوونه، واسه اسموتم تنگ شده. واسه همونی ک حتی بیشتر از ی دوست معمولی هم باهم نبودیم، ولی یهو غیب شد. آره دوباره همه چیز رو سرم ریخته و میخوام برم میانگ دونگ...جایی ک خونمه...من اونقدری ک اینجا خاطره دارم تو خونه ی خودم ندارم...البته خونه من ک ن، خونه ناپدریم...
ساعت سه شبه و ی دختر تنها تو خیابونا داره راه میره...البته این برای من ی چیز عادیه چون تا اونجایی ک یادمه همینجا بزرگ شدم، ولی، ولی امشب ی چیزی فرق داره...یــ ی صداهایی داره میاد...صدای ی نفر ن، صدای تقریبا ده بیس نفر...یکن جلو رفتم...
وات؟ ینی چی؟ میخوان اینجا چیکار کنن؟ من اومدم اینجا تا از سکوت اینجا لذت ببرم ن اینکه دنسای این خیابونیا و نگاه کنم...با عصبانیت جلو رفتم...
+آهای،...کی بهتون اجازه داده بیاین اینجا؟
_اینجا مال توعه؟ شاید مال بابات. شایدم ددیت ن؟
ی پسره:هی هی آروم باش
+اینجا از ساعت دوازده ب بعد کسی حق ورود نداره
_پس تو چرا اینجایی؟
+چون...چون...اه اصن ب ت چ
ی پسره:هوسوک تو ب دنسر گرل نیاز نداشتی؟
_وقت گیر آوردی؟ چطور؟
ی پسره: خب این هم هیکلش خوبه هم فیسش
_هی
+ها
_کی با تو بود. هی فلیکس
فلیکس:بله
_برنامه اوکیه ب همه بگو جم شن
فلیکس؛:دنسر گرل چی...
_همین دختره خوبه
+عزیزانم نمیخواین برین؟
_*دستتو میکشه و میبرتت سمت وسط جمعیت. به بهونه ی مرتب کردن موهات سمت گوشت خم میشه و آروم حرف میزنه*
_فقط ی دنس تانگو، باشه؟
+ودف. منظورتو نمیفهمم..
ملکه ویو*جیهوپ بدون اینکه ب حرفت گوش کنه صاف وایمیسته و حالت چهرش تغییر میکنه و ب شدت جاذاب میشه. کم کم شروع میکنه ب رقصیدن. همه داشتن ازتون فیلم میگرفتن. همه چیز باعث معذب شدن تو میشد. ترس از اجتماع، ترس از ارتباط چشمی، ترس از نزدیکی ب فردی، ترس از مورد توجه جمعی قرار گرفتن، سر وصدا، همه ی اینا باهم سمتت هجوم آوردن. نمیدونی چرا ولی سعی کردی بدون اینکه چیزی بگی فقط ب دنس ادامه بدی. شاید، شاید چون تاحالا همچین کاری نکرده بودی واست جالب بود، شایدم آرامش بخش...
تقریبا چهل دیقه گذشتن بود و هنوزم داشتین حرکات نمایشی ای برای جلب توجه مردم انجام میدادین. تو هم کمی از دنسر ماهر رو به روت نداشتی. ناسلامتی کلی اجراهای مختلف واسه دیوارهای خیابون اجرا کرده بودی....
بعد از نیم ساعت دیگه دیدی جیهوپ توی جاش وایساده و تعظیم میکنه، سریع حرکتش و تکرار کردی. کم کم همه رفتن و تو هم تصمیم گرفتی بری خونه، ولی با صدای سافتی ب خودت اومدی...*
_چیزی شده؟
+...ن...چطور
_آخه پنج دیقس ب ی گوشه زل زدی...
+ن ن هیچی نیس...میتونم اسمتو بپرسم؟
_جانگ هوسوک...البته جیهوپ صدام میزنن. و شما؟
+لئو ات...شب خوبی بود...از آشنایی باهات خوشحال شدم و ببخشید اگه بی احترامی ای بهت کردم
_منم همینطور...
+خدافظ...
ملکه ویو*راتو کج کردی، دستاتو تو جیبت گذاشتی و سمت خونت حرکت کردی ولی دستی تورو سمت خودش کشید*
_میشه ی بار دیگه باهم برقصیم؟!...
+*نگاهی ب ساعت موبایل انداختی* ی نیم ساعت وقت دارم...
ملکه ویو*جیهوپ بدون هیچ تاخیری دستتو گرفت و شروع ب تانگو رقصیدن کرد. میخواست بیشتر باهات حرف بزنه، یجوری ک انگار رام شده باشه...*
_میتونم چشماتو ببندم؟!...
+*خواستی بپرسی چرا ولی حرفتو قطع کردی* آ آرع
_*آروم با دستمال کوچولوی توی جیبش ک با خورشید های ریز تزیین شده بود چشماتو بست.
_چشماتو بستم چون احساس میکنم وقتی تو چشات نگاه میکنم معذب میشی، ولی دلیل اصلیم این نیست...
ملکه ویو*یاد مادربزرگت میوفتی ک با چشمای بسته قشنگترین دنس دو نفره دنیا رو اجرا میکرد. خوشبختانه تا موقعی ک زنده بود هرجا میرفتم تورو با خودش میبرد. چی بهتر از این ک الان دوباره یادی از دنسای قدیمیه مادربزرگت کنی؟...یک دفعه شروع کردی ب بی نقص ترین شکل ممکن رقصیدن. انقدر حرکاتت سریع بود ک حتی جیهوپی هم داشت کم میاورد...*
_این فوقالعادست*با خنده*
ملکه*در آخر وقتی ب تیکه ی اصلی دنس رسیدی، *اسلاید دو* خواستی حرف بزنی ولی با خیس شدن لبهات چشمات و باز کردی*
+*زل زدی بهش*
_سلام دوست قدیمی...سلام اسموت...
انقد ننوشتم ک دیگه نمیتونم مث قبل بنویسم...
ب راست ترین نقطه چپم ک بد نوشتم...
کامنتاشو زیاد کنین😑
#happy_birthday_jhope
#jhope
#bts
۵۷.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.