نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۲۰
رییسم تهیونگ هستن
جونگکوک:خوشبختم
تهیونگ: همچنین
"ویو تهیونگ "
داشتم غذا میخوردم که ا/ت با یه پسر وارد اتاق شد .پسره یه پلیس از بخش پلیس سئول بود ،قد بلند و خوشتیپ بو ولی در حد من نبود ؛بعد از کلی شنیدن حرف زدن هاش با ا/ت از اتاق رفت بیرون منم بدون توجه بهش شروع به خوردن غذام کردم ....یه چند ساعتی میشد که ا/ت و اون پسره پایین داشتن حرف میزدن ،داشتم کلافه میشدم از بی کاری ؛داشتم از شدت بی کاری میمیردم که به سرم زد برم کنار پنجره تا از منظره لذت ببرم که تا خواستم بلند بشم پاهام درد گرفتن ودوباره افتادم روی تخت ...تلاش و شکست ،تلاش و شکست چند بار تکرار ولی بازم نمی تونستم بلند بشم که گوشیم زنگ زد ...بدون اینکه اسم کسی که بهم زنگ زده رو بخونم آیکون پاسخ رو کشیدم وجواب دادم که با صدای سارا مواجه شدم :
سارا:تهیونگ کجایی؟
تهیونگ:با من چیکار داری ؟
سارا:کجایی ؟
با گفتن اینکه توی خونه ی ا/تم ممکن بود به ا/ت آسیب بزنه واسه همین بهش دورغ گفتم که توی سفر کاری توی بوسان هستم .از دروغ گفتن بدم میاد ولی مجبور بودم :
تهیونگ :توی بوسان !چیکارم داری ؟
سارا:دارم از پنجره میبینمت کیم باید با هم حرف بزنیم !
تهیونگ: تو اینجایی !چطور فهمیدی؟
سارا:اینارو ولش کن باید باهم زود حرف بزنیم !کیم تهیونگ زود باش
انتظار نداشتم که صداش رو با حالت نگرانی بشنوم واسه همین زود تلفن رو قطع کردم و ا/ت رو صدا زدو:
تهیونگ: ا/ت .....ا/ت(داد)
هر چقدر داد میزدم جواب نمیداد که بالاخره توی آخرین صدا زدنش اومد تو اتاق:
ا/ت:قربان با من کاری داشتی ؟
تهیونگ: کت شلوار منو بیار و یه ویلچر برام جور کن یه کار مهم دارم
ا/ت:ولی ارباب ....
تهیونگ: هوانگ ا/ت این یه دستوره(جدی و سرد)
ا/ت:بله قربان
ا/ت زود رفت و برام لباس اوردم و کمک کرد بپوشم و اون پسره جونگکوک هم رفت تا ویلچر بیاره که بعد از چند دقیقه اومد .ا/ت کمکم کرد تا سوار ویلچر بشم و منو تا پایین بردن :
ا/ت:قربان کجا میرید
تهیونگ: ماشین داری ؟
ا/ت:بله! چطور ؟
تهیونگ: منو به این آدرس برسون
ا/ت:چشم
چند دقیقه بعد اینکه با ماشین راه افتادیم رسیدیم به رستوارنی که سارا برام فرستاده بود .بعد پیاده شدن به ا/ت گفتم که خودم میتونم ولی اون پسره جونگکوک گفت پیشم میمونه .
"ویوا/ت "
بعد رسوندن ارباب به سمت خونه رفتم یعنی ارباب با کی قرار داشت ؟به سمت اتاقم رفتم تا لباس هارو مرتب کنم که متوجه صدای از آشپز خونه شدم !انگار یکی توی آشپز خونه بود .یواش از اتاق خارج شدم...
ادامه دارد
#پارت۲۰
رییسم تهیونگ هستن
جونگکوک:خوشبختم
تهیونگ: همچنین
"ویو تهیونگ "
داشتم غذا میخوردم که ا/ت با یه پسر وارد اتاق شد .پسره یه پلیس از بخش پلیس سئول بود ،قد بلند و خوشتیپ بو ولی در حد من نبود ؛بعد از کلی شنیدن حرف زدن هاش با ا/ت از اتاق رفت بیرون منم بدون توجه بهش شروع به خوردن غذام کردم ....یه چند ساعتی میشد که ا/ت و اون پسره پایین داشتن حرف میزدن ،داشتم کلافه میشدم از بی کاری ؛داشتم از شدت بی کاری میمیردم که به سرم زد برم کنار پنجره تا از منظره لذت ببرم که تا خواستم بلند بشم پاهام درد گرفتن ودوباره افتادم روی تخت ...تلاش و شکست ،تلاش و شکست چند بار تکرار ولی بازم نمی تونستم بلند بشم که گوشیم زنگ زد ...بدون اینکه اسم کسی که بهم زنگ زده رو بخونم آیکون پاسخ رو کشیدم وجواب دادم که با صدای سارا مواجه شدم :
سارا:تهیونگ کجایی؟
تهیونگ:با من چیکار داری ؟
سارا:کجایی ؟
با گفتن اینکه توی خونه ی ا/تم ممکن بود به ا/ت آسیب بزنه واسه همین بهش دورغ گفتم که توی سفر کاری توی بوسان هستم .از دروغ گفتن بدم میاد ولی مجبور بودم :
تهیونگ :توی بوسان !چیکارم داری ؟
سارا:دارم از پنجره میبینمت کیم باید با هم حرف بزنیم !
تهیونگ: تو اینجایی !چطور فهمیدی؟
سارا:اینارو ولش کن باید باهم زود حرف بزنیم !کیم تهیونگ زود باش
انتظار نداشتم که صداش رو با حالت نگرانی بشنوم واسه همین زود تلفن رو قطع کردم و ا/ت رو صدا زدو:
تهیونگ: ا/ت .....ا/ت(داد)
هر چقدر داد میزدم جواب نمیداد که بالاخره توی آخرین صدا زدنش اومد تو اتاق:
ا/ت:قربان با من کاری داشتی ؟
تهیونگ: کت شلوار منو بیار و یه ویلچر برام جور کن یه کار مهم دارم
ا/ت:ولی ارباب ....
تهیونگ: هوانگ ا/ت این یه دستوره(جدی و سرد)
ا/ت:بله قربان
ا/ت زود رفت و برام لباس اوردم و کمک کرد بپوشم و اون پسره جونگکوک هم رفت تا ویلچر بیاره که بعد از چند دقیقه اومد .ا/ت کمکم کرد تا سوار ویلچر بشم و منو تا پایین بردن :
ا/ت:قربان کجا میرید
تهیونگ: ماشین داری ؟
ا/ت:بله! چطور ؟
تهیونگ: منو به این آدرس برسون
ا/ت:چشم
چند دقیقه بعد اینکه با ماشین راه افتادیم رسیدیم به رستوارنی که سارا برام فرستاده بود .بعد پیاده شدن به ا/ت گفتم که خودم میتونم ولی اون پسره جونگکوک گفت پیشم میمونه .
"ویوا/ت "
بعد رسوندن ارباب به سمت خونه رفتم یعنی ارباب با کی قرار داشت ؟به سمت اتاقم رفتم تا لباس هارو مرتب کنم که متوجه صدای از آشپز خونه شدم !انگار یکی توی آشپز خونه بود .یواش از اتاق خارج شدم...
ادامه دارد
۸.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.