minutes to death

5 minutes to death
Part 1۷
والریا بعد از اینکه خدمتکار رفت، آروم نشست روی لبه‌ی تخت هنوز دستاش می‌لرزید....انگار بدنش نمی‌فهمید کی باید آروم بشه اتاق بزرگ و قشنگ بود.... ولی بیشتر از اینکه حس خونه بده بیشتر حس زندون می‌داد
یه لحظه نگاهش افتاد به شکمش
هیچی حس نمی‌کرد...نه مادر بودن و نه دل خوشی...
(پرش زمانی)
چند ساعت گذشت والریا هنوز رو تخت نشسته بود و زُل زده بود به یه نقطه روی زمین....
هیچی تو فکرش سر جای خودش نبود
صدای باز شدن در باعث شد مثل برق گرفته‌ها صاف بشینه
جونگین وارد شد....هنوز همون حالت بی‌حوصله و سرد همیشگی رو داشت، اما چشماش یه رگه‌ی خستگی عجیب داشت....انگار خودش هم نمی‌فهمید دقیقاً چی می‌خواد
نگاهی کوتاه به والریا انداخت
_چرا هنوز لباستو عوض نکردی؟
بعد بدون اینکه جواب بخواد، در رو بست و رفت سمت کمد و رو به روش ایستاد، دستاشو برد لای موهای مشکیش و یه آه عمیق کشید
_من میرم دوش بگیرم تو هم آماده شو نمیخوام سر میز غذا دیر کنیم
بدون منتظر موندن برای جواب، حوله رو برداشت و وارد حموم شد
صدای آبِ دوش که به گوش رسید، اتاق پر شد از صدای یکنواخت آب
والریا ناخودآگاه دستش رو گذاشت رو قلبش...
از وقتی وارد این عمارت شده بود حتی یک لحظه هم حس امنیت نداشت

چند دقیقه بعد جونگین از حموم بیرون اومد موهاش خیس و چسبیده بودن به پیشونیش، تی‌شرت مشکی ساده‌ای تنش کرده بود و اون حالت سرد و بی‌تفاوتش دوباره برگشته بود سر جاش
با حوله موهاشو خشک می‌کرد و در همون حین گفت:
_ یه دست لباس توی کمد پشت سرت برات گذاشتن سریع بپوشش نمیخوام ظاهرت شلخته بنظر برسه
والریا فقط آروم سر تکون داد، چون نمی‌خواست با جونگین هم صحبت شه
جونگین نگاه کوتاهی بهش انداخت...
_ده دقیقه بیشتر وقت نداری
بعد رفت سمت آینه، انگار داشت خودش رو برای یه جلسه‌ی مهم آماده می‌کرد، نه یک شام خونوادگی
والریا به سختی از تخت بلند شد و رفت سمت کمد تا لباسی که جونگین گفته بود رو برداره....
والریا لباسش رو پوشید و با دست‌های یخ‌کرده موهاشو مرتب کرد.
جونگین جلوی آینه مشغول خشک‌کردن موهای خیسش بود
جونگین لحظه‌ای به والریا نگاه کرد، نگاهش کوتاه ولی سنگین بود
_اگه آماده شدی بیا بیرون
والریا قادر به حرکت کردن نبود
حدود پنج دقیقه بعد، در دوباره باز شد
خدمتکار بود...
خدمتکار: خانم اگه آماده‌اید بفرمایید اعضای خانواده منتظرن
والریا از جاش بلند شد
خدمتکار چهره‌ی خنثی‌ای داشت و بدون حرف دیگه ای بعد از یک تعظیم کوتاه اتاق رو ترک کرد
والریا پشت سرش راه افتاد
راهروی عمارت بزرگ، ساکت و کمی ترسناک بود نور زرد کم‌سو دیوارهای سنگی رو کمی واضح میکرد
همه‌چیز انگار به عمد طوری طراحی شده بود که آدم احساس عجیبی داشته باشه
وقتی به سالن غذا خوری رسیدن، والریا برای لحظه‌ای ایستاد
میز بلند و پرزرق‌وبرق بود
پدربزرگ جونگین بالای میز نشسته بود قیافه‌اش جدی و سخت بود
کنارش مادربزرگی با چهره‌ای سرد و
پدر جونگین، مردی با کت تیره و نگاه نافذ
و در آخر مادرش که بیشتر از همه حالت قضاوت‌گر داشت
جونگین همین‌که والریا وارد شد، به نشونه‌ی «بیا» سرشو تکون داد
جای والریا درست کنار خودش بود
والریا با احتیاط نشست حس می‌کرد حتی نفس کشیدنش هم قراره مورد قضاوت قرار بگیره....
مادر جونگین اولین نفری بود که سکوت رو شکست
با صدایی آروم ولی بُرنده لب زد
م.ج: پس....این دختره افتخار اینو داشت که عروس این عمارت شه
جونگین بدون اینکه چشم از بشقابش برداره گفت:
_اسمش والریاست
پدر جونگین نگاهی آروم ولی جدی به والریا انداخت:
پ.ج: سنش خیلی کمه
_اونش به خودم مربوطه
پ.ب.ج:اون اگر چیزی رو انتخاب کرده پس خودش مسئولشه
والریا خودش رو جمع کرد و سعی کرد آروم باشه
نگاه‌هایی که سمتش می‌اومد قضاوت‌گر، سنگین و کنجکاوانه بود
هیچ‌کس اینجا با خوش‌رویی برخورد نمی‌کرد
جونگین آروم، فقط به اندازه‌ای که والریا بشنوه، گفت:
_لازم نیست مضطرب شی فقط سرتو بالا نگه دار
ولی لحنش مثل همیشه خشک و دستوری بود
این شام....
یه شام ساده نبود
بیشتر شبیه جلسه‌ی بازجویی بود که معلوم نبود آخرش چی میشه
والریا حس می‌کرد وسط خانوادگی‌ترین میز دنیا نشسته، اما هیچ‌جا به اندازه‌ی اینجا احساس غریبگی نمی‌کرد
همه مشغول خوردن بودن، ولی هیچ‌کس واقعاً راحت نبود
مادر جونگین با نگاه ریزبینش هر حرکت والریا رو زیر نظر داشت
پدربزرگش گاهی زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد که والریا نمی‌فهمید
مادربزرگش هم فقط با بی‌میلی غذاشو تکون میداد....
ادامه دارد🔪....
بخاطر تاخیر بیش از حد خیلی خیلی عذر میخوام
دیدگاه ها (۴)

5 minutes to deathPart 1۸اولین جرقه‌ی بحث رو مادرش زدکلافه ق...

CHERRY BLOSSOM Part 3۲صبح یه نور کمرنگ از پنجره افتاد تو اتا...

یه اسپویل از فیک جدیدمون🤭تقریباً دیگه آخرای فیک شکوفه گیلاسِ...

5 minutes to deathPart 16والریا با دستانی لرزون چمدونش رو ره...

5 minutes to deathPart 19 ثانیه ای بعد جونگین از سرجاش بلند ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط