فراتر از دوستی قسمت ¹⁴
فراتر از دوستی قسمت ¹⁴
از خواب بلند شدم ب ساعت رو دیوار نگاه کردم ساعت ⁰²:¹⁰ دیقه رو نشون میداد تازه ² ساعت بود خوابم گرفته بود درد بدی تو کمرم پیچیده بود سعی کردم بلند شم فهمیدم بخاطر دست هیونجینه ک زیر کمرم گذاشته بود بلا فاصله هیونجین هم بلند شد
" چیشده کوچولوم * خواب آلود * ؟ "
Felix:
" دستت رو زیر کمرم گذاشتی کمرم درد گرفته "
Hyunjin:
" دراز بکش یکم برات ماساژ بدم "
Felix:
" نمیخوام ول کن آخ...چقدر درد میکنه کمرم "
Hyunjin:
" پس دراز بکش دیگه "
Felix:
" باشه باشه... "
آروم دراز کشیدم همین ک دستش رو گذاشت رو کمرم ی درد بدی پیچید تو کمرم کم کم دردش از بین رفت
Hyunjin:
" الان بهتری ؟ "
Felix:
" آره تقریبا ولی گردنم خیلی درد میکنه بخاطر اینکه سرم تو لپ تاپ بود "
Hyunjin:
" خب ایراد نداره بلند شو گردنتم برات یکم ماساژ میدم "
آروم بلند شد تا گردنش رو ماساژ بدم سرش رو ک خم کرد متوجه ی چیزی شدم ی تتو رو گردنش بود
" ميگما این تتو چی میگه اینجا ؟ "
Felix:
" سال آخر دبیرستان رو یادت نمیاد...از اون سال این هست نفهمیده بودی ؟ "
Hyunjin:
" ن ... بخاطر چیه؟ "
Felix:
" اون پشتیه بخاطر عمل گردن ² سال پیشم بود و اونی ک رو رگ گردنمه بخاطر خودکشی ناموفق سال آخر دبیرستانه ک ¹ هفته نیومدم مدرسه "
Hyunjin:
" بخاطر همین دوست نداشتی کسی سمت گرنت بیاد ؟ "
Felix:
" آره...چون دوست ندارم کسایی ک برام مهمن بخاطرش ناراحت بشن "
Hyunjin:
" الان این یعنی من برات مهمم ک دوست نداشتی ببینم ک ناراحت بشم ؟ "
Felix:
" ارع دیگه "
★دیگه خودم دارم حرف میزنم★
هیونجین همونطور ک نشسته بود رو تخت فیلیکس رو از پشت بغل کرد و بخیه قدیمی رو رگ فیلیکس رو تتوش رو بوسید
" چقدر تو کیوت و خوب و دلنشین حرف میزنی فیلیکسم هميشه پیشم بمون و برام حرف بزن باشه "
Felix:
" باشه ... * برمیگرده سمت هیونجین * چرا اینجوری شدی یهو تو "
Hyunjin:
" فقد میدونی...بیش از حد تنهام خسته شدم فسقلی * سرش رو میزاره تو شونه فیلیکس دقت کنید و اینجا فیلیکس برگشته سمت هیونجین * "
Felix:
" خب مگه تو منو نداری ؟ من مگه پیشت نیستم ؟ مگه منو دوست نداری ؟ "
Hyunjin:
" فکر میکنم دوستم نداری فسقلی ... فکر میکنم از پیشم میری ... فکر میکنم میخوای تنهام بزاری "
Felix:
" میگی ک فکر میکنی تازه بد هم فکر میکنی نگران نباش من پیشت هستم تنها نیستی دراز "
Hyunjin:
" باشه * خنده * دیگه بخوابیم خسته شدم "
Felix:
" الکی گرم نگیر هنوز ازت دلخورم "
Hyunjin:
" باشه کوچولوم * خنده * بگیر استراحت کن خوب بشی بیا بغلم بخوابیم "
Felix:
" چون نمیتونم تکون بخورم پام و بدنم درد میگیره باشه وگرنه من تو این چن روز اصلن ب بغل خو قبل خواب عادت نکردم اصلن "
Hyunjin:
" باشه تو راست میگی بگیر بخواب "
ادامه دارد...:)
برین بخوابین دیگه بسه صب شد
تا پس فردا بوس بهتون :)
از خواب بلند شدم ب ساعت رو دیوار نگاه کردم ساعت ⁰²:¹⁰ دیقه رو نشون میداد تازه ² ساعت بود خوابم گرفته بود درد بدی تو کمرم پیچیده بود سعی کردم بلند شم فهمیدم بخاطر دست هیونجینه ک زیر کمرم گذاشته بود بلا فاصله هیونجین هم بلند شد
" چیشده کوچولوم * خواب آلود * ؟ "
Felix:
" دستت رو زیر کمرم گذاشتی کمرم درد گرفته "
Hyunjin:
" دراز بکش یکم برات ماساژ بدم "
Felix:
" نمیخوام ول کن آخ...چقدر درد میکنه کمرم "
Hyunjin:
" پس دراز بکش دیگه "
Felix:
" باشه باشه... "
آروم دراز کشیدم همین ک دستش رو گذاشت رو کمرم ی درد بدی پیچید تو کمرم کم کم دردش از بین رفت
Hyunjin:
" الان بهتری ؟ "
Felix:
" آره تقریبا ولی گردنم خیلی درد میکنه بخاطر اینکه سرم تو لپ تاپ بود "
Hyunjin:
" خب ایراد نداره بلند شو گردنتم برات یکم ماساژ میدم "
آروم بلند شد تا گردنش رو ماساژ بدم سرش رو ک خم کرد متوجه ی چیزی شدم ی تتو رو گردنش بود
" ميگما این تتو چی میگه اینجا ؟ "
Felix:
" سال آخر دبیرستان رو یادت نمیاد...از اون سال این هست نفهمیده بودی ؟ "
Hyunjin:
" ن ... بخاطر چیه؟ "
Felix:
" اون پشتیه بخاطر عمل گردن ² سال پیشم بود و اونی ک رو رگ گردنمه بخاطر خودکشی ناموفق سال آخر دبیرستانه ک ¹ هفته نیومدم مدرسه "
Hyunjin:
" بخاطر همین دوست نداشتی کسی سمت گرنت بیاد ؟ "
Felix:
" آره...چون دوست ندارم کسایی ک برام مهمن بخاطرش ناراحت بشن "
Hyunjin:
" الان این یعنی من برات مهمم ک دوست نداشتی ببینم ک ناراحت بشم ؟ "
Felix:
" ارع دیگه "
★دیگه خودم دارم حرف میزنم★
هیونجین همونطور ک نشسته بود رو تخت فیلیکس رو از پشت بغل کرد و بخیه قدیمی رو رگ فیلیکس رو تتوش رو بوسید
" چقدر تو کیوت و خوب و دلنشین حرف میزنی فیلیکسم هميشه پیشم بمون و برام حرف بزن باشه "
Felix:
" باشه ... * برمیگرده سمت هیونجین * چرا اینجوری شدی یهو تو "
Hyunjin:
" فقد میدونی...بیش از حد تنهام خسته شدم فسقلی * سرش رو میزاره تو شونه فیلیکس دقت کنید و اینجا فیلیکس برگشته سمت هیونجین * "
Felix:
" خب مگه تو منو نداری ؟ من مگه پیشت نیستم ؟ مگه منو دوست نداری ؟ "
Hyunjin:
" فکر میکنم دوستم نداری فسقلی ... فکر میکنم از پیشم میری ... فکر میکنم میخوای تنهام بزاری "
Felix:
" میگی ک فکر میکنی تازه بد هم فکر میکنی نگران نباش من پیشت هستم تنها نیستی دراز "
Hyunjin:
" باشه * خنده * دیگه بخوابیم خسته شدم "
Felix:
" الکی گرم نگیر هنوز ازت دلخورم "
Hyunjin:
" باشه کوچولوم * خنده * بگیر استراحت کن خوب بشی بیا بغلم بخوابیم "
Felix:
" چون نمیتونم تکون بخورم پام و بدنم درد میگیره باشه وگرنه من تو این چن روز اصلن ب بغل خو قبل خواب عادت نکردم اصلن "
Hyunjin:
" باشه تو راست میگی بگیر بخواب "
ادامه دارد...:)
برین بخوابین دیگه بسه صب شد
تا پس فردا بوس بهتون :)
۶.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.