the backward harsh world پارت33
#the_backward_harsh_world #پارت33
جیمین:چی رو فهمیدی
من:گذشته ای که به یه جایی مشترک
وصل باشه ندارن مثل مدرسه ای
دبیرستانی اینطوری راحت تر میفهمیم
جیمین:آخ آره تپل راست میگی
من:یااا جیمین شی من تپل نیستم اون
موقع هم به خاطر...
جیمین:به خاطر سرطانت بود آره
لبخندی زدم نمیدونم شاید شنیده بود
من:آره به خاطر اون بود خوب بریم
جیمین:هان آره بزن بریم
واردمغازه مادربزرگ شدیم همه خانوما
جیمین میشناختن انگار شخصیتی
متفاوتی داشت اینجا
مادربزرگ:خوب خوب اینم خوشگل
خانومی که میگفتم میجو همکار شیش ماهه جیمین
من:سلام به همه
خانوم:وایی عزیزم این خیلی قیافه
کیوت و بچگونه جذابی داره خیلی
بانمکی تو
من:مرسی خاله خوب خوب منم
میخوام کمک کنم
یهو جیمین به یه وردنه پیشبند بسته
به دور کمرش
جیمین:نمیخواد مغازه مادر بزرگمو به
آتیش میکشی ممنون
زدم زیر خنده لعنتی خیلی خوب بود
من:آخ جیمین شی خیلی باحال شدی
یهو دور کمر منم بسته شدش
من:یااا مادربزرگ من بلد نیستم درست کنم درحد همین شستن ظرف مرفا
مادر بزرگ هلم داد نزدیک بود بیفتم که
جیمین گرفتم
مادربزرگ:جیمین بهت یاد میده غصه
نخور جیمین باخودت پسرم
جیمین:خوب اول از همه ازم جدا شو
تازه فهمیدم هنوزبغلشم ازش جدا شدم
جیمین:دوم....
پنس جلویی موهامو بازکرد موهامو
گوجه ای بست با اون محکم کرد ادامه
داد
جیمین:موها کاملا جمع سوم من در
اینجا استادم پس دست از پا خطا کنی
با انگشت وسطش زد به پیشونیم
من:اوخخخ چرا میزنی هنوز که چیزی یادم ندادی
ُدوباره زدش بادستم میمالیدم پیشونی
جیمین:اینم به خاطر حرف اضافت
بجنب بچه شیرینی که همینجوری که
حاضر نمیشه! #اسکندر #آیسان_رومخ
جیمین:چی رو فهمیدی
من:گذشته ای که به یه جایی مشترک
وصل باشه ندارن مثل مدرسه ای
دبیرستانی اینطوری راحت تر میفهمیم
جیمین:آخ آره تپل راست میگی
من:یااا جیمین شی من تپل نیستم اون
موقع هم به خاطر...
جیمین:به خاطر سرطانت بود آره
لبخندی زدم نمیدونم شاید شنیده بود
من:آره به خاطر اون بود خوب بریم
جیمین:هان آره بزن بریم
واردمغازه مادربزرگ شدیم همه خانوما
جیمین میشناختن انگار شخصیتی
متفاوتی داشت اینجا
مادربزرگ:خوب خوب اینم خوشگل
خانومی که میگفتم میجو همکار شیش ماهه جیمین
من:سلام به همه
خانوم:وایی عزیزم این خیلی قیافه
کیوت و بچگونه جذابی داره خیلی
بانمکی تو
من:مرسی خاله خوب خوب منم
میخوام کمک کنم
یهو جیمین به یه وردنه پیشبند بسته
به دور کمرش
جیمین:نمیخواد مغازه مادر بزرگمو به
آتیش میکشی ممنون
زدم زیر خنده لعنتی خیلی خوب بود
من:آخ جیمین شی خیلی باحال شدی
یهو دور کمر منم بسته شدش
من:یااا مادربزرگ من بلد نیستم درست کنم درحد همین شستن ظرف مرفا
مادر بزرگ هلم داد نزدیک بود بیفتم که
جیمین گرفتم
مادربزرگ:جیمین بهت یاد میده غصه
نخور جیمین باخودت پسرم
جیمین:خوب اول از همه ازم جدا شو
تازه فهمیدم هنوزبغلشم ازش جدا شدم
جیمین:دوم....
پنس جلویی موهامو بازکرد موهامو
گوجه ای بست با اون محکم کرد ادامه
داد
جیمین:موها کاملا جمع سوم من در
اینجا استادم پس دست از پا خطا کنی
با انگشت وسطش زد به پیشونیم
من:اوخخخ چرا میزنی هنوز که چیزی یادم ندادی
ُدوباره زدش بادستم میمالیدم پیشونی
جیمین:اینم به خاطر حرف اضافت
بجنب بچه شیرینی که همینجوری که
حاضر نمیشه! #اسکندر #آیسان_رومخ
۵.۴k
۰۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.