the backward harsh world پارت34
#the_backward_harsh_world #پارت34
یویی
گردنمو تاب دادم آخ خدا گردنم
تهیونگ:خوب چیزی دست گیرت شد
من:آره
همشون:خوب چی دست گیرت شد
من:اینا همشون قبلا یه پرورشگاه رو
اداره میکردن تنها چیزی که بینشون
مشترک بود
به دستایی سورن نگاه میکردم دستاش
داشت عرق میچکید عجیب بود
من:هیع..هیچی خوب بریم دیگه همین
بلند شدن برگردن
من:سورن واستا
برگشت سمتم بقیه رفتن دستمال
برداشتم دستشو خشک میکردم
من:سورن چیزی شده که ما نمی دونیم
سورن:یویی از این هفت نفر..
من:خوب بقیش واستا نکنه اون کسی
که کشت...
سورن:آره یکی از همینا بوده
من:وایی سورن چیکار کردی تو دختر
یه آدم کله گنده رو کشتی عقل نداری
سورن:من...ولم کن من میرم بهت زنگ میزنم درضمن آدرس اون پرورشگاه
درنیار لطفا ازت خواهش میکنم یویی
من:پووففف باشه برو به سلامت
سوار ماشین شدم راه افتاد
من:من تورو چرا یادم نمیاد
تهیونگ:بهتر که یادت نیاد
من:تهیونگ بگو بینم تو کی هستی هان
تهیونگ:چرا یادت نمیاد! شاید تو
گذشتت بوده باشم
من:من از 16سالگی مو به قبل خاطر
تصادف دیگه یادم نیس
تهیونگ:یعنی حافظه اتو از دست دادی
من:آره! ناراحتم میکنه شاید خانواده
داشته بوده باشم شاید تنها نبودم البته
ناشکر نیستم الآن خواهرایی خیلی خوبی دارم که همع دنیایی منن
تهیونگ:خوبه همچین حسی داری
من:واستا بینم اینا زن وبچه نداشتن
داشتن
شروع کردم به سرچ کردن وف همشون
طلاق گرفتن جزء یکی دوباره شروع
کردم بع سرچ کردن گوشیمو برداشتم
من:الو سورن ببین چی میگم یه زن
ودختر آره همونان از سئول به مقصد
لس آنجلس پرواز دارن
سورن:اوکی فهمیدم بسپاربه خودم بای
گوشی رو قطع کردم دقت کردم بهش
یهو چهرهایی اومد تو ذهنم بیخیال
شدم اینا چی بود
تهیونگ:میگم دقت کردی حکم بادیگارد دارم تا همکار
من:آره واقعا اما چه بادیگارد خوبی
هستیا آفرین یادم باشه بهت جایزه بدم
زد زیر خنده صدایی خنده هاش آشنا
بود برام
من:بعد این پرونده ترفیع می گیری منم
ده میلیون دلار خوبه هاا زندگی راحت
بدون دردسر البته فک کنم
تهیونگ:فک کنم آره البته فک کنم واسه
همه راحت تره
من:بسکتبال کار میکنی
تهیونگ:آره نه من همه پسرا کار میکنیم
من:پس یه مسابقه باهم بزاریم باهم
دیگه نظرت چیه
تهیونگ:قبوله اما حریف سرسختی هستم بران ها
من:بزار خشک بشه جوهر مسابقه بعد
کری خوندن شروع کن
خندید چیزی نگفت نمیدونم انگار می
شناسمش شاید واقعا تویی گذشته ام
بوده شاید واقعا بودش ولش مهم نیس
سر مو به صندلی تیکه دادم چشمامو
بستم احساس کردم تو بغل کسیم
حس خوبی بهم میداد خودمو بهش
بیشتر چسبوندم صدایی خنده اومد
اینقدر گیج خواب بودم که حالیم نشد
چشماموبازکردم روتختم بودم بیخیال
شدم اینقدر گیج خواب بودم مهم.نبود #اسکندر
یویی
گردنمو تاب دادم آخ خدا گردنم
تهیونگ:خوب چیزی دست گیرت شد
من:آره
همشون:خوب چی دست گیرت شد
من:اینا همشون قبلا یه پرورشگاه رو
اداره میکردن تنها چیزی که بینشون
مشترک بود
به دستایی سورن نگاه میکردم دستاش
داشت عرق میچکید عجیب بود
من:هیع..هیچی خوب بریم دیگه همین
بلند شدن برگردن
من:سورن واستا
برگشت سمتم بقیه رفتن دستمال
برداشتم دستشو خشک میکردم
من:سورن چیزی شده که ما نمی دونیم
سورن:یویی از این هفت نفر..
من:خوب بقیش واستا نکنه اون کسی
که کشت...
سورن:آره یکی از همینا بوده
من:وایی سورن چیکار کردی تو دختر
یه آدم کله گنده رو کشتی عقل نداری
سورن:من...ولم کن من میرم بهت زنگ میزنم درضمن آدرس اون پرورشگاه
درنیار لطفا ازت خواهش میکنم یویی
من:پووففف باشه برو به سلامت
سوار ماشین شدم راه افتاد
من:من تورو چرا یادم نمیاد
تهیونگ:بهتر که یادت نیاد
من:تهیونگ بگو بینم تو کی هستی هان
تهیونگ:چرا یادت نمیاد! شاید تو
گذشتت بوده باشم
من:من از 16سالگی مو به قبل خاطر
تصادف دیگه یادم نیس
تهیونگ:یعنی حافظه اتو از دست دادی
من:آره! ناراحتم میکنه شاید خانواده
داشته بوده باشم شاید تنها نبودم البته
ناشکر نیستم الآن خواهرایی خیلی خوبی دارم که همع دنیایی منن
تهیونگ:خوبه همچین حسی داری
من:واستا بینم اینا زن وبچه نداشتن
داشتن
شروع کردم به سرچ کردن وف همشون
طلاق گرفتن جزء یکی دوباره شروع
کردم بع سرچ کردن گوشیمو برداشتم
من:الو سورن ببین چی میگم یه زن
ودختر آره همونان از سئول به مقصد
لس آنجلس پرواز دارن
سورن:اوکی فهمیدم بسپاربه خودم بای
گوشی رو قطع کردم دقت کردم بهش
یهو چهرهایی اومد تو ذهنم بیخیال
شدم اینا چی بود
تهیونگ:میگم دقت کردی حکم بادیگارد دارم تا همکار
من:آره واقعا اما چه بادیگارد خوبی
هستیا آفرین یادم باشه بهت جایزه بدم
زد زیر خنده صدایی خنده هاش آشنا
بود برام
من:بعد این پرونده ترفیع می گیری منم
ده میلیون دلار خوبه هاا زندگی راحت
بدون دردسر البته فک کنم
تهیونگ:فک کنم آره البته فک کنم واسه
همه راحت تره
من:بسکتبال کار میکنی
تهیونگ:آره نه من همه پسرا کار میکنیم
من:پس یه مسابقه باهم بزاریم باهم
دیگه نظرت چیه
تهیونگ:قبوله اما حریف سرسختی هستم بران ها
من:بزار خشک بشه جوهر مسابقه بعد
کری خوندن شروع کن
خندید چیزی نگفت نمیدونم انگار می
شناسمش شاید واقعا تویی گذشته ام
بوده شاید واقعا بودش ولش مهم نیس
سر مو به صندلی تیکه دادم چشمامو
بستم احساس کردم تو بغل کسیم
حس خوبی بهم میداد خودمو بهش
بیشتر چسبوندم صدایی خنده اومد
اینقدر گیج خواب بودم که حالیم نشد
چشماموبازکردم روتختم بودم بیخیال
شدم اینقدر گیج خواب بودم مهم.نبود #اسکندر
۹.۹k
۰۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.